یسعی

نگاه فلسفه تاریخی به سیاست وحیانی
یسعی

وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی...
پنداشته و انگاشته هایی در الهیات سیاسی تاریخ که می کوشد به زندگی عمومی بشریت در ساحت سیاست، نگاهی فلسفه تاریخی داشته باشد و تدبیر عمومی ساحت زندگی جمعی بشریت را با اتکا به آموزه های وحیانی بررسی کند

یسعی

نگاه فلسفه تاریخی به سیاست وحیانی





 

فهمی ذوقی از "ربنا ظلمنا انفسنا..."

این مطلب، ضمن یک مثال، به نقش و اهمیت بی‌بدیل "فهم انسی" از معارف الهی می‌پردازد.

 

قطعه‌ی اول:

«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(23 اعراف).

 

قطعه‌ی دوم:

شاید 12 سال یا بیش‌تر از این بود که برای اولین بار متوجه شدم "خواندن" غیر از "فهمیدن" است. آن سال‌ها به سفارش یک دوست، کتاب تفکر زائد از محمدجعفر مصفا را می‌خواندم. کتاب را خواندم و تمام کردم. رفیقم منتظر ذوق‌زدگی من از خواندن این کتاب بود؛ انتظاری که با بی‌ذوقی خودم یخش کردم! من کتاب را تمام و کمال خوانده بودم، ولی آن درکی که رفیقم از این کتاب به‌آن رسیده بود، من نرسیده بودم. گفتم: «کتاب خوبی است!» و او گفت: «همین؟!».

یکی دو سالی از این ماجرا گذشت. با این رفیقم که به‌شدت ذوب در اندیشه‌ی جناب مصفا بود، به دیدار یک رفیق مشترک رفتیم. دیدار گرم شد. حرف کتاب‌های مصفا پیش آمد. کتابی از ایشان را به این رفیق مشترک داد. چند ماهی بعد، اتفاقا این دو رفیق را باهم دیدم که سر مطالب عجیب و غریب این کتاب با هم‌دیگر بحث می‌کردند. موضوعاتی بین آن‌ها رد و بدل می‌شد که برایم تازگی داشت. برایم جذاب بود. گفتم این مطالب را در کجا می‌توانم بخوانم؟! گفت: در همان کتابی که سال گذشته بهت معرفی کردم.

کتاب را دوباره شروع کردم به خواندن. برایم عجیب بود. من این مطالب را خوانده بودم؛ ولی این مطالب را انگار ندیده بودم. برایم این سوال پیش آمد که: چرا کتابی را که خوانده‌ام، آن‌گونه که باید، نفهمیده‌ام؟ این سوال آن‌قدر برایم جدی بود که تا امروز مرا به یک وسواس در مطالعه مبتلا کرده است.

مساله ساده بود. خواندن یک کتاب داستان با خواندن کتاب‌هایی که اسم‌شان را "کتاب‌های نظام‌مند" می‌گذارم، فرق می‌کند. آثاری هستند که جز با انس‌گرفتن، جز با دم کشیدن مطلب، جز با تلنگرهایی که زندگی به شما می‌زند، فهمیده نمی‌شوند... مطالبی هستند که تا تبدیل به ذکر نشوند، متذکرشان نخواهی شد.

 

قطعه‌ی سوم:

بارهای این آیه را دیده و خوانده بودم: «قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(23 اعراف). اما زمانی تکانم داد که در قنوت‌های مکرر در مکرر حاج‌آقا برایم سوال ایجاد کرد. زمانی که بارها خواندن ایشان را شنیدم و در ذهنم دم کشید و به تلنگری تکانم داد..

راستی، ما به نفس خودمان ظلم کردیم. ما دارایی‌ای داریم که به‌آن ظلم کرده‌ایم. خودمان به این دارایی‌مان ظلم کرده‌ایم. همگی به یک دارایی‌مان با هم ظلم کرده‌ایم. و چیزی جز رحمت و غفران الهی نمی‌تواند این ظلم را جبران کند. و اگر خدای به رحمت و غفران خودش ظلمی که در حق خودمان کرده‌ایم را جبران نکند، زیان‌کاریم و سرمایه‌ی بزرگی را باخته‌ایم...

خدایا! ما پادشاهانی هستیم که مُلک خودمان را به‌دست خودمان ارزان فروخته‌ایم. دارایی عظیمی را به بهایی اندک داده‌ایم. ما سرمایه‌ی خود را باخته‌ایم. و اگر تو که از ما بی‌نیازی، رحمت بر این خسران نبارانی، اگر بر این زخم خسرانمان مرهم نگذاری، چه کنیم؟! ما چه دارایی‌ای داریم که با آن، این ورشکستگی‌مان را جبران کنیم؛ جز عطای بدون استحقاقی تو به ما. ما مستحق رحمتت نیستیم؛ تو عطا کننده‌ای هستی که بدون استحقاق می‌بخشی... مرهم بگذار بر خسران‌مان ای بی‌همتا

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۷ ، ۱۴:۱۴

 

این مطلب به رابطه‌ی آگاهی ملی با سند الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت می‌پردازد.

 

طرح مساله

موضوعات علوم اجتماعی، بستری تاریخی دارند و در آغوش گذشته‌ی سنت‌های اجتماعی‌شان زاده می‌شوند. تحولات سیاسی نیز به‌عنوان یکی از عرصه‌‌های جامعه - که از قضا مهم‌ترین عرصه‌ی تحولات یک جامعه است - فارغ از بسترهای تاریخی یک ملت نخواهند بود. اگرچه نگرش تاریخی، باب طبع "لیبرالیست‌ها" نیست، اما خودِ پدیدارشدن لیبرالیسم نیز از منظر تاریخی تحلیل‌پذیر است و ریشه‌های روشنی دارد و انگیزه‌ها و آینده‌ی محتوم‌اش را برملا می‌سازد. دامنِ مادرِ تاریخ، فرزندانی را می‌زاید که سرنوشت بشر به‌دست آن‌ها رقم خواهد خورد. همان‌گونه که امروز می‌توانیم تلاش فرزندان گذشته‌ی تاریخِ پشتِ سرمان را ببینیم، فردا نیز همین‌گونه خواهد بود و این فرزند، فردا را نیز خواهد ساخت. فردای ما، میان دو انگشت محتومیّت دیروز و مختاریّت پیشِ روی ماست؛ ما میان پریروز و پس‌فرداست که اختیاری برای ساختن فردای‌مان داریم.

با یک نگرش تاریخی به انقلاب اسلامی، این مولود شگفت‌انگیزی که پدیدآمدنش چیزی "شبیه افسانه‌ها" بوده است[i]، به‌جرات می‌توان گفت که باوجود نگاه‌های تقلیل‌گرایانه‌ی فراگیر حول انقلاب اسلامی، این انقلاب به‌نحو آشکاری نقطه‌ی عطفی در تاریخ ممتد ایران‌زمین به‌حساب می‌آید. انقلاب، تاریخ ایران را در نگاه جهانیان به دو مرحله‌ی پیش‌از "انقلاب فوریه‌ی 1979" و پس از آن تقسیم کرده؛ نظام سیاسی جدیدی را مبتنی‌بر مردم‌سالاری دینی به‌جای نظام پاتریمونیالیستی 2500 ساله نشانده؛ جست‌وجوهای نوینی را در سامان‌دهی به الگوی دولت-ملت‌سازی آغاز کرده؛ و پیش‌به‌سوی تمدن نوین اسلامی - مبتنی‌بر مطالبات فطری و معنوی انسانِ خلیفه - در حال حرکت است. این تفاوت‌های عمده گویای آن است که ما با یک امکان تاریخی جدیدی در زیست‌جهان ایرانی روبه‌روییم.

تحلیل این "تولد تاریخی" در بستر یک ایرانِ ممتد، نیازمند توجهات جدی و نکته‌سنجانه‌ای است که در اجتناب از دامگه نگرش‌های سیاست‌زده‌ی سیاست‌بازانه امکان می‌پذیرد؛ ریشه گرفته و صورت می‌بندد؛ قوام یافته و پا می‌گیرد؛ و در مقیاس "آگاهی ملی" تجلی پیدا کرده و تاریخ جدید ملت‌مان را می‌سازد. تحلیل‌هایی که انقلاب اسلامی ایران را برآیند چالش دوگانه‌ی "خمینی-پهلوی" می‌انگارند و پیروزی انقلاب اسلامی را با "شاه رفت؛ امام آمد" جشن می‌گیرند، فاقد ظرفیت‌های لازم برای درک این ظرفیت هستند. این تلقی ازآن‌حیث ناکافی است که سرمایه‌ی اجتماعی-تاریخی پسِ سرِ انقلاب اسلامی را نمی‌بیند و از سلسلهی اطیاب سازنده‌ی انقلاب اسلامی غفلت دارد. رهبر معظم انقلاب در این‌زمینه می‌فرمایند:

«علماى اسلام... ذخیره‏ى عظیمى از حیثیت عمومى به‌وجود آوردند، که آن ذخیره توانست این انقلاب را به پیروزى برساند. اگر کسى خیال کند که این انقلاب عظیم با آن قدرت روحى و آن صلابت معنوى امام... بدون آن اعتقاد معنوى عمیق مردم ایران به علما... ممکن بود با همان رهبرى پیروز بشود، مطمئن باشید اشتباه کرده است. اگر آن ذخیره‏ى ایمان عمیق نسل‌هاى پى‏درپى نمى‏بود، هیچ دستى نمى‏توانست به‌صورت خلق‌الساعه چنین انقلابى را به‌وجود بیاورد و به پیروزى برساند. امام، یکى از همان سلسله‏ى اطیاب بود؛ یکى از همان کسانى بود که خود بر این ذخیره، سهم بسیار عظیمى را اضافه کرد؛... اما از آن ذخیره، این بزرگ‌وار حداکثر استفاده را در جاى خود و به‌نحو صحیح انجام داد»(11/10/1370).

هم‌چنین نگاه‌های سهل‌انگارانه‌ و سهل‌نگرانه‌ای که پیروزی انقلاب 57 را، نقطه‌ی پایانی بر استعمار و استثمار جهان سلطه و چشم‌پوشی آن‌ها از این نقطه‌ی جغرافیایی تاریخ‌ساز تلقی کرده‌اند و گمان می‌کنند حاکمیت و حکومت سرتاپا در دست انقلابیون پیروز افتاده و حکومت، سر تا پا "اسلامی" است، از غور در ریشه‌های عمیق تاریخی این تحول و ادراک دقیق و کلان ابعاد درگیری انقلاب اسلامی با رقیبی که چهره‌ای ژانوسی فریبنده‌اش اغواگر ملت‌هاست، جا خواهند ماند؛ از تحلیل تحولات پساانقلابی - که از الزامات وجودی یک انقلاب ذوابعاد مثل انقلاب اسلامی است – عاجز خواهند بود؛ و از ضرورت استمرار انقلاب به‌مثابه یک صیرورتِ جمعیِ یک ملتِ تاریخی و یک هویتِ در حالِ شدن، صیدی را به نهان‌‌خانه‌ی فهم‌شان نخواهند برد. واقعیت آن است که انقلاب اسلامی ایران، اگرچه در ساحت "نظام‌سازی" پیروزی شگرف و بی‌مانندی را خلق کرده و نظام مردم‌سالاری دینی را در این سرزمین برای نخستین‌بار حاکم ساخته است، اما هنوز در ساحتِ دولتِ اسلامی، از مرکب فرسوده‌ی دیوان‌سالاری نظام سیاسی پیشین پایین نیامده؛ و در سواری‌گرفتن از آن، به‌جز موارد اندکی، یا گرته‌برداری کرده و یا از بقایای آن اکل میته نموده است. تحقق این دولت-ملت جدید، نیازمند ارتقای آگاهی ملی در تراز انقلاب اسلامی است. لذاست که تمهید لوازم عبور از چنین شرایطی، مهم‌ترین استدلال رهبری در وجوب تداوم انقلابی‌گری بوده است:

«اگر بخواهیم این آرمان‌ها در جامعه تحقّق پیدا کند، یک حرکت بلندمدّت لازم دارد. یعنی چه؟ یعنی زنده‌بودن انقلاب. این‌که مدام می‌گوییم انقلابی باشیم، انقلابی بمانیم، معنایش این است. اگر چنانچه انقلاب استمرار پیدا کرد... و این استمرار با آگاهی و هوشیاری و دقّتِ‌نظر و مانند این‌ها باشد، تحقّق این آرمان‌ها قطعی خواهد شد؛ امّا اگر وسط راه به این نتیجه رسیدیم که انقلاب دیگر لازم نیست، دیگر دیوان‌سالاری و تشکیلات حکومت [باشد، این‌ها تحقّق پیدا نمی‌کند]. مگر ما اصلاً انقلاب کردیم برای این‌که آن‌ها بروند، حکومت را بدهند به ما؟! مگر برای این انقلاب کردیم که حکومت را [بگیریم]؟... هدف این نبود که یک عدّه‌ای مدیریّت را تحویل ما بدهند، ما هم مثل آن‌ها شروع کنیم مدیریّت کردن! منتها [آن‌ها] آدم‌های بدی بودند، ما آدم‌هایی خوبی باشیم! که اگر آن‌جور باشد خوب هم نمی‌مانیم... من با استدلال دارم می‌گویم که انقلابی باید بود و انقلابی باید ماند و انقلابی باید حرکت کرد... انقلابی حرکت‌کردن الزاماتی دارد»(07/03/1397).

در امتداد تحلیل‌های کم‌عمق و سطحیِ یادشده، چالش‌های انقلاب اسلامی به چالش‌های خطی، سیاسی، جناحی، حزبی و دعوای عمر با زید فروکاسته می‌شوند و موجبات فراموشیِ رسالتِ تاسیسِ نظم‌ِ جدید در دنیایی با نظمی بدون روح را فراهم می‌آورند. رهبر معظم انقلاب متذکر این مطلب شده و فرموده‌اند:

«این‌که ما بیاییم چالش انقلاب را فرو بکاهیم به چالش‌هاى سیاسى و خطّى و جناحى و مقابله‏ى زید و عمرو با یک‌دیگر، این سهل‏نگرى است؛ مسامحه است؛ سهل‏انگارى است. چالش انقلاب این‌ها نیست... چالش اساسى انقلاب عبارت است از این‌که انقلاب یک نظم جدیدى را براى بشریّت ارائه کرده...»(26/06/1392).

غبار غفلت از وضعیت تاریخی وقتی در فاهمه و آگاهی یک ملت پاشیده می‌شود، زدودن آن نیازمند نفحات قدسی‌ای است که چشم را بر خویشتنِ خویش بگشاید و خود را در آیینه‌ی یک آگاهی فراگیر مشاهده کند. این نفحه‌ی قدسی می‌تواند به‌مناسبت تحریکات ناشی از یک حادثه‌ی اجتماعی مطرح گردد؛ یا ممکن است در قالب یک پویش ملی، تکاپویی فراگیر برای حل یک مساله‌ی ملّی صورت پذیرد.

انقلاب اسلامی، تحولی است نه در مقیاس انقلاب انگلستان و فرانسه و امریکا؛ و نه در مقیاس انقلاب روسیه و چین و کوبا؛ بلکه تحولی است زنده و فراگیر و در رقابت با تحول تاریخ‌ساز و جهت‌آفرین مانند "انقلاب صنعتی"؛ که برای حیات جمعی انسانی بدیلی به ارمغان آورده است. این بدیل، نه بر بنای تکنولوژی و علم، که بر معرفت و اندیشه و تفکر استوار خواهد بود. نغزتر آن‌که، پیشینه‌ی عمیق و عریق این بنیان نو را در تاریخ فرهنگی ایران بزرگ و سنت‌های علمی فراوری‌شده و غنی‌شده در دوران اسلامی، ریشه‌های می‌توان یافت. چگونه می‌توان توجهات یک ملت را نسبت به یک چنین واقعیتی برانگیخت؟

این رسالت، یک هماورد بزرگ جهانی است و از وسط میدان یک درگیری عقلانی عظیم و فراگیر بشری گذر خواهد کرد. در دوسوی جبهه‌ی این درگیری، دو نوع اراده و دو نوع عقلانیت با یک‌دیگر رویارو خواهند بود. طبیعتا در چنین درگیری عظیمی، تا یک انسجام آگاهانه ملی و در وزان انقلاب عظیم اسلامی فراهم نشود، هزینه‌های ناشی از ورود به این آوردگاه پرچالش، بسیار سنگین و فراتر از تحمل خواهند بود. این آگاهی ملی را چگونه می‌توان به‌دست آورد؟! حاکمیت امروز ما، برای این‌که یک انسجام آگاهانه و فراگیر در ملت ایران فراهم نماید، چه راه‌هایی را پیشِ روی خود می‌بیند و ارجحیت را به کدام گزینه می‌دهد؟ اساسا آیا در سطح حاکمیت چنین چالشی جاافتاده است و آیا به چنین امری اهتمام سیاسی وجود دارد؟! این‌ها نمونه‌ای از صدها سوالی است که در صورت پذیرفتن مقدمات سخن، در ذهن ایجاد خواهند شد و به‌دنبال پاسخ برخواهند آمد.

نگارش سند الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، شاهدی‌بر توجه حاکمیت اسلامی به مساله‌ی یادشده است. پربی‌راه نیست که آن را به‌مثابه گواهی‌بر دغدغه‌ی نوشته‌ی حاضر قلمداد کنیم؛ چراکه تاسیس شورای عالی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، راه انقلاب اسلامی در تاسیس یک تمدن جدید را نشانه رفته و طریق جداگانه‌ای را در الگوی زیست جمعی در عصر حاضر پی‌ریزی نموده است.

نکته‌ی مهم دیگر، که اهمیت آن به‌مراتب بالاتر از نکته‌ی قبلی است، واگذاری ارزیابی تلاش صورت‌گرفته در این شورا به یک پویش نقد و ارزیابی ملی است. عالی‌ترین مقام نظام جمهوری اسلامی ایران، کمربسته‌ترین نهاد در حرکت به‌سمت تمدن نوین اسلامی است و وانهادن ارزیابی "سند نوشته‌شده در شورای عالی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت" به عموم نخبگان، حکایت از همتی حساب‌شده در معماری بنای آگاهی جدید ملی دارد؛ ضمنا رابطه‌ی لایه‌ی نخبگان حاکمیتی - که عمدتا تصمیم‌سازان نظام‌اند – با عموم نخبگان کشور را نیز تعریف می‌کند. این اقدام حکایت از آن دارد که "الگو ملی" را نمی‌توان بدون "پویش آگاهانه ملی" به‌سرانجام رساند؛ و صِرف ابلاغ و دستور نمی‌تواند ضمان مناسبی برای تحقق الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت باشد. به‌بیان‌روشن‌تر، تاکیدی است بر این نکته که اگرچه نگارندگان و گردآورندگان این سند، طیفی از نخبگان صاحب‌مَسند در نظام جمهوری اسلامی بوده‌اند، اما ارزیابان و وزن‌کنندگان آن، نخبگان بی‌مَسند این کشورند که در حقیقت، صاحبان حقیقی انقلاب و سازندگان آینده‌ی ایران اسلامی هستند.

سابقه‌ی این پویش را می‌توان از سال 1387 و سفر رهبر معظم انقلاب به شیراز نیز جست‌وجو کرد. ایشان از ضرورت نگاه کلان به انقلاب اسلامی سخن گفته و کلان‌نگری را یکی از مسئولیت‌های ملی هر ایرانی عنوان نمودند:

«باید نگاه کلان و فراگیر به انقلاب اسلامی... در سطح افکار عمومی زنده بشود و به آن توجه پیدا بشود.... این‌جور نگاه کلان به انقلاب... موجب می‌شود که... به عظمت انقلاب و حرکت عمومی انقلاب نگاه کنیم»(11/02/1387).

در سال‌های اخیر نیز به یک خلاء راهبردی و جدی متذکر شدند که طرح آن در دیدار با اعضای خبرگان قانون اساسی، حکایت از عمق این خلاء و حساسیت مطلب داشت. ایشان فرمودند:

«نگاهِ کلان و راهبردی به انقلاب و مسیر انقلاب. ما این را در دستگاه‌هایمان نداریم... قوای سه‌گانه مامور اداره‌ی کشورند و کشور را باید اداره کنند؛ هرکدام در یک بخشی و به یک نحوی... امّا نگاهشان به‌طور طبیعی به همین راهی است که دارند می‌روندِ به همین مسیری که دارند میروند؛ و نگاه کلان و راهبردی به مجموعه‌ی انقلاب در طول این ۳۹ سال گذشته و در طول دَه‌ها سال آینده قاعدتاً نیست. یک مرکزی لازم است که این نگاه را داشته باشد... یک نگاه کلانی بکند به مسیر انقلاب از اوّل تا امروز. این انقلاب یک اهدافی داشته است؛ یک حرکتی شروع شده است به‌سمت اهداف. نگاه کنند تا ببینیم که به این اهداف چقدر نزدیک شده‌ایم؟ به کدامش نزدیک شده‌ایم؟ در مورد کدام هدف توقّف داشته‌ایم؟ در مورد کدام هدف پس‌رفت داشته‌ایم؟... فرض کنید یکی از عناوین مهمّ این انقلاب، انقلابِ "نه شرقی، نه غربی" بود. امروز شرق وجود ندارد، [ولی] غرب وجود دارد با کمال قوّت و قدرت... یک فرهنگی دارند؛ یک سیاستی دارند؛ یک نقشه‌ی‌راه طولانی و کلانی دارند. ما به‌عنوان جمهوری اسلامی وظیفه داریم خودمان را از این‌که بیفتیم در مسیر مورد خواست غرب نجات بدهیم؛ این یک وظیفه است. آیا این وظیفه را تا حالا انجام داده‌ایم یا نه؟ چقدر انجام داده‌ایم؟ کجاها انجام داده‌ایم؟ اگر در مواردی انجام نگرفته است، مشکل کجا است؟... یک مطالبه‌ای بر این اساس به وجود می‌آید»(30/06/1396).

امروز همین مطالبه را که پایه‌ی "معماری آگاهی ملی انقلابی" است، می‌توان در ارزیابی سند الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت مشاهده کرد؛ با این تفاوت که عموم نخبگان به آن دعوت شده‌اند. ارزیابی الگوی یادشده، نقطه‌ی آغاز حرکت این الگوست؛ و فارغ از این‌که این الگو در چه سرفصل‌هایی نقد شود و کدام نقدها ردّ یا اعمال شوند، مساله این است که یک پویشی در آگاهی ایرانی در حال رقم‌زده‌شدن است. این فصل را باید در تاریخ کشور ثبت کرد و تحرکات و آثار آن را ثبت نمود. بندبند ایرانِ فردایِ اسلامی، خط‌به‌خط قلم‌هایی خواهد بود که برای ارزیابی الگو به‌کار خواهند افتاد و استخوان‌های یک فصل جدید تاریخی در این فرهنگ و ملت خواهند شد.

 

منابع:

آیت‌الله خامنه‌ای(11/ 10/ 1370). سخنرانى در جمع روحانیون و طلاب حوزه‏ى علمیه و ائمه‏ى جمعه و جماعات استان بوشهر.

---------- (12/02/1387). بیانات در دیدار مردم شیراز.

---------- (26/06/1392). بیانات در دیدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى

---------- (30/06/1396). بیانات در دیدار رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری

---------- (07/03/1397). بیانات در دیدار با دانشجویان دانشگاه‌های کشور.

 

[i]. رهبر معظم انقلاب در تحلیل از نحوه‌ی پدیدآمدن انقلاب می‌فرمایند: «این کار [(پیروزی انقلاب اسلامی)] به افسانه‏ها شبیه بود؛ اما شد»(29/06/1373).

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۶:۳۳

 

چگونه "خودآگاهی ملی" امکان ترمیدور در یک انقلاب را ملغا کرده و برمی‌چیند؟

این مطلب ابعاد خودآگاهی ملی در امتداد و تکامل یک انقلاب را بررسی میکند

 

 

طرح مساله

ترمیدور، یکی از قوانین فراگیر و آزموده‌‌شده در انقلاب‌های بزرگ دنیاست که در سه سده‌ی گذشته بر بسیاری از انقلاب‌ها قابل تطبیق بوده است. از این‌رو این گمانه از همان بدو پیروزی انقلاب اسلامی مطرح گردید که آیا انقلاب اسلامی ایران نیز دچار ترمیدور خواهد شد، با نه؟!

تطبیق این تئوری بر فرآیند انقلاب اسلامی از دهه‌ی شصت آغاز شده و در آثار اندیشمندان متعددی مورد توجه قرار گرفته است. حسین بشیریه در: "زمینههای اجتماعی انقلاب ایران"(1394)، سعید لیلاز در: "موج دوم تجدد آمرانه در ایران"(1392)، همایون کاتوزیان در: "تضاد دولت و ملت"(1384) و آصف بیات در: "جنبش تهیدستان در ایران"(1379) – این چارچوب را به‌کارگرفته و در ترسیم آینده‌ی قابل‌تصور برای ایران از آن استفاده کرده‌اند. بشیریه در کتاب "زمینه‌های اجتماعی انقلاب ایران" معتقد است که انقلاب اسلامی با پشت‌سر گذاشتن سه‌سال نخست پیروزی و با تثبیت نخست‌وزیری میرحسین موسوی، در آستانه‌ی مرحله‌ی نهایی تمام انقلاب‌ها قرار گرفت(1394: 255). محمدجواد روح با پیش‌کشیدن سیاست‌های 8 ساله‌ی دولت نهم و دهم، دریافت بشیریه‌ را نادرست دانسته و معتقد است برای انقلاب اسلامی باید دو دوره‌ی ترمیدور – عصر اول ترمیدور و عصر دوم ترمیدور - را فرض کرد. در دوره‌بندی وی، ظهور دولت نهم پایان عصر اول ترمیدور است که موجب احیای فضای انقلابی در جامعه‌ی ایرانی شده است(1395: 25-27).

این یادداشت می‌کوشد در نقد دیدگاه‌های یادشده، جایگاه آگاهی ملی در الغای ترمیدور را به‌تصویر کشیده و ضرورت توجه عمومی و فراگیر به خودآگاهی ملی-انقلابی را از سوی آحاد ملت و نخبگان و جریان‌های سیاسی خاطرنشان نماید.

ترمیدور

"ترمیدور"[1] یا آن‌چه امروزه تحت‌عنوان "ارتجاع انقلاب" در طلیعه‌ی دهه‌ی پنجم انقلاب اسلامی ایران مورد توجه محافل سیاسی قرار گرفته است، دانش‌واژه‌ای در حوزه‌ی نظریه‌های انقلاب است که "کرین برینتون"[2] آن را (در سال 1938) در اثر معروف خود "کالبدشکافی چهار انقلاب"(برینتون، 1382) مطرح کرد و آن را به‌عنوان یک دانش‌واژه در تحلیل فراز و فرود انقلاب‌ها وارد ادبیات علوم سیاسی نمود. وی در این اثر، ضمن مطالعه‌ی فرآیند شکل‌گیری و تطور چهار انقلاب بزرگ دنیای مدرن، یعنی انقلاب: انگلستان(1649م)[3]، امریکا(1783م)[4]، فرانسه(1789م) و روسیه(1917م) مدعی ‌شد که "دوره‌ی ترمیدور" فصل پایان انقلابی‌گری و فروکش‌کردن التهابات ناشی از یک انقلاب سیاسی است و در جامعه‌ای که انقلاب را تجربه کرده‌ باشد، (خواه یا ناخواه) واقع می‌شود و گریزی از آن نیست.

برینتون بر این باور است که در واقعه‌ی ترمیدور، جریان انقلاب طی یک چرخش فراگیر و عمومی، به عقلانیت پیش از انقلاب بازمی‌گردد؛ چراکه انقلابیون عملا متوجه خطای خود در فراهم‌آوردن شرایط بیماری می‌شوند و سنگینی و صعوبت اداره‌ی کلان جامعه به‌نحو وجدانی برای‌شان منکشف می‌شود؛ به‌این‌ترتیب خود انقلابیون زمینه‌ی بازگرداندن شرایط به وضعیت پیش از انقلاب را فراهم می‌‌آورند و از انقلابی که کرده‌اند، توبه می‌کنند. آن‌چه از بیان برینتون برمی‌آید آن است که انقلاب در نظر وی بیش‌تر شبیه یک نقاهت و بیماری است! بیماری‌ای که استقرار حاکم خودکامه و غیرقانونی نشانه‌ی آن محسوب می‌شود و پس از یک ماه‌عسل شیرین کوتاه‌مدت و به‌یادماندنی، که همان فرمان‌روایی انقلابیون میانه‌رو است، کل بدنه‌ی جامعه را با قدرت سرکوب‌گر خود به کرنش وامی‌دارد. اما این بیماری بهبودپذیر است و با برطرف‌کردن شرایط نقاهت از طریق آگاهی‌یافتن انقلابیون به اضطرارهای اداره‌ی یک سامان سیاسی، سلامتی(یعنی نظم پیش از انقلاب) دوباره به جامعه برمی‌گردد.

برای برینتون، کارکرد قوانین و رسومات و عاداتی که یک جامعه در زیست‌جهان خود با آن‌ها نشو و نمو داشته و حافظه‌ی تاریخی‌اش با آن‌ها رقم خورده است، اهمیت شایانی دارد. انقلاب از آن‌رو بیماری و نقاهت قلمداد می‌شود که کارکرد این قوانین و عادات را به‌هم می‌ریزد و پیوند‌های یک جامعه - که از طریق همان قوانین و عادات صورت می‌پذیرفت - مختل می‌گردد. زمانی که "انقلاب" این عادات و قواعد را به‌هم ریخت و در عمل هم نتوانست قوانین جایگزینی ارایه دهد(قوانینی که کارآمدی لازم برای اداره‌ی ارتباطات اجتماعی را داشته باشند)، نخبگان و مردم با شرایطی از خلاء قانون و چارچوب‌های اجتماعی انتظام‌بخش روبه‌رو خواهند شد؛ شرایطی پدید خواهد آمد که در آن، ضابطه‌های مشخص، شفاف و فراگیر و متفاهم برای ایجاد پیوندهای اجتماعی وجود ندارد. در این شرایط، صرفا با زور یا کاریزما، و با توسل به زنجیرهای آهنین دیکتاتوری، انسان‌های جامعه به‌هم پیوند داده خواهند شد(برینتون، 1382: 243-245). به‌نظر برینتون، در شرایط یادشده، نوع خاصی از عقلانیت در قاطبه‌ی انقلابیون شکل خواهد گرفت و آن‌ها را به این تجربه‌ی وجدانی خواهد رساند که تغییر آداب و قوانین و نرم‌افزارهای اداره‌ی جامعه، به این سادگی‌ها هم که فکر می‌‌کردند، نیست. به‌این‌ترتیب، جریان بازگشت معکوس دولت‌مردان میانه‌رو در قلب یک انقلاب آغاز خواهد شد.

در شرایط ترمیدوری، با فروکش‌کردن عصر وحشت انقلابی و حضور میانه‌روهای نظام سیاسیِ پیش از انقلاب، راه بازگشت این گروه‌ها به عرصه‌های اداره‌ی کشور باز می‌شود و این امر موجب تسهیل رجوع به عقلانیت پیش از انقلاب می‌گردد. در این‌نقطه، برای توجیه شرایط آشفته و بحرانی انقلاب، چه‌بسا انقلابیونی که قهرمان بودند و مورد ستایش قرار داشتند، مورد حمله قرار می‌گیرند و سپر بلای جریان ترمیدوری‌های انقلابی می‌شوند. آمیختن ترمیدوری‌ها با دولت‌مردان میانه‌رو باقی‌مانده از نظام پیشین، زمینه‌ی لازم برای سرکارآمدن یک دولت معتدل پس از انقلاب را پدید می‌آورد و در انقلاب، یک "چرخش" رقم می‌خورد؛ از شور و هیجان انقلاب فاصله می‌گیرد و در مدار و ریل عقلانیت سکنی می‌گزیند. ویژگی بارز اجتماعی این دوره، رواج آسان‌گیری‌های اخلاقی پس از سخت‌گیری‌های دوران انقلابی‌گری است(همان: 247-256). نکته‌ی بسیار کلیدی در دیدگاه برینتون آن است که به‌نظر وی، انقلاب‌ها فاقد توان تحقق‌بخشی به شعارهای آرمانی خود هستند و صرفا می‌توانند:

1. موجب پایان‌دادن به کشمکش‌های فراگیر اجتماعی پایان رژیم قبلی شوند؛

2. یا به وخیم‌ترین ناهنجاری‌های آن دوره پایان دهند؛

3. یا موجب روان‌تر عمل‌کردن ماشین حکومت گردند؛

اما هرگز نمی‌توانند یک جهت کاملا جدیدی را در جامعه ایجاد نمایند(همان: 279).

طبیعتا بنیادگرایی انقلابی، دقیقا نقطه‌ی مقابل این اندیشه قرار دارد؛ چراکه بنیادگرایان معتقدند جامعه‌ی جدیدِ بعد از انقلاب، در جهت کاملا جدیدی باید حرکت کند.

نقد نظریهی برینتون توسط رهبر معظم انقلاب

رهبر معظم انقلاب، به‌عنوان دیده‌بان نظام سیاسی جدید و ناظر بر معماری آن تا رسیدن به نکته‌ی کمال، در سال 1385 - در مراسم سالگرد ارتحال بنیان‌گذار انقلاب اسلامی - این نظریه را مطمح‌نظر قرار داده و در نقد آن به نکاتی چند اشاره فرموده‌اند:

«یک واقعیت شگفت‏آورى در انقلاب ما وجود دارد که این انقلاب را یک حالت استثنایى مى‏بخشد و آن این است که در قوانین علوم اجتماعى درباره‏ى انقلاب‏ها، مى‏گویند انقلاب‏ها هم‌چنانى که یک فرازى دارند، اوجى دارند، یک فرودى هم دارند... آن قوانین مى‏گویند تا وقتى شور و انگیزه‏ى انقلابى در مردم هست، انقلاب‏ها به‌سمت جلو حرکت مى‏کنند، اوج مى‏گیرند، بعد هم به‌تدریج این شور و هیجان و این عاملِ حرکت به‌پیش، کم مى‏شود و در مواردى تبدیل به ضد خود مى‏شود؛ انقلاب‏ها سقوط مى‏کنند و برمى‏گردند پایین. انقلاب‏هاى بزرگ دنیا که در تاریخ دویست سال اخیر ما این‏ها را مى‏شناسیم، بنابر همین تحلیل، همه‌ با آن نظریه قابل انطباق هستند؛ اما انقلاب اسلامى از این تحلیل جامعه‏شناختى به‌کلى مستثناست. در انقلاب اسلامى پادزهرِ فرود انقلاب در خود این انقلاب گذاشته شده است: ... "پایبندى به مقررات اسلامى" و "مشروعیت بخشیدن به قانون، مشروط بر این که برطبق اسلام باشد"؛ و مساله‏ى "رهبرى"»(14/ 03/ 1385).

نخستین نکته‌ی مهم بیان فوق، توجه به نحوه‌ی حضور مردم و پیوند آن‌ها با جریانی است که "انقلاب" نامیده می‌شود. در انقلاب ملت، نه‌تنها همه‌ی آحاد به‌نحوی از انحا حضور دارند، بلکه اساسا انقلاب برآمده و برساخته‌ی مطالبه‌ی آن‌هاست. انقلاب برساخته‌ی "مطالبه" و "مشارکت"ی است که بر بنیان سنخ خاصی از "آگاهی ملی" فراگیر استوار است و آحاد ملت را به یک "انتخاب" جدید و یک راه نو دعوت می‌کند. توجه به همین سه عنصر: "مطالبه"، "مشارکت" و "انتخاب" در یک انقلاب(که هر سه مورد در یک آگاهی فراگیر ریشه دارند)، تحلیل و نقد نظریه‌ی برینتون رو هموار می‌کند.

پذیرش مدعای برینتون متضمن پذیرش این نکته است که انقلاب نمی‌تواند به تحول در آگاهی، مطالبه و مشارکت یک ملت بیانجامد و نظم جدیدی برای سرپرستی حیات جمعی انسان پدید آورد؛ حال آن‌که این‌گونه نیست و انقلاب‌هایی هم‌چون انقلاب فرانسه و روسیه توانسته‌اند به نظام سیاسی فراگیری منتهی شوند و دنیا را به دو قطب لیبرالیسم و سوسیالیسم تقسیم کنند. شاید زمینه‌ی منفی جلوه‌دادن انقلاب در نظریه برینتون، ناشی از اتخاذ موضع لیبرالیستی باشد که "اصلاح"(Reform) را به‌جای انقلاب(Revolution) توصیه می‌کند؛ حتی در این‌صورت نیز باید پرسید که آیا می‌توان بدون یک انقلاب فراگیر اجتماعی که موجب به‌هم‌ریختن سامان وضعیت پیشین می‌شود، وارد عرصه‌ی اصلاح شد؟ آیا بدون یک تغییر شرایط دفعی که زمینه‌ساز تاسیس و ترمیم تدریجی شرایط مورد انتظار و آرمانی می‌شود وجود دارد؟

سوال مهمی که در این‌جا مطرح می‌شود عبارت است از این‌که: "معیار سنجش امکان موفقیت یک انقلاب برای تاسیس یک نظم پایدار و فراگیر در یک جامعه چیست؟" به‌بیان‌دیگر، مساله این نیست که آیا برای رسیدن به وضعیت بهبودیافته و شرایط مطلوب، عمل انقلابی پاسخ‌گو هست یا نه؟! بلکه مساله این است که برای دست‌یابی به سامان‌های سیاسی جدید و تاسیس نظم سیاسی-اجتماعی نوین، راه گریزی از انقلاب نیست؛ اما هر انقلابی هم توان و توفیق چنین مطلوبی را نیز ندارد. انقلاب زمانی می‌تواند به تاسیس بنیانی نو منتهی شود که شاخص‌های لازم برای این مقصود را در خود دیده باشد. انقلابی می‌تواند "مطالبه" و "مشارکت" فراگیر و پرشور پدیدارشده در انقلاب را به انتخاب یک راه جدید و استقرار یک نظام سیاسی نوین پیوند بزند که به یک عنصر بنیادین توجه کرده باشد؛ و آن عنصر چیزی نیست جز: تدوین و تسهیم مستمر آگاهی انقلابی در بدنه‌ی عموم جامعه؛ به‌نحوی که آگاهی عمومی اجمالی اول انقلاب، به آگاهی تفصیلی جمعی و به یک خودآگاهی ملی تبدیل شود و هویت جمعی جدید و متکاملی را در میان یک ملت پدید آورد. این مهم در تنظیم قانون اساسی و توجه به سمت‌وسو و آهنگ اولیه‌ی انقلاب اتفاق می‌افتد.

تبدیل "آگاهی ملی اجمالی انقلاب" به قانون اساسی

یکی از نقاط حیاتی انقلاب‌ها، ترجمه‌ی مطالبه‌ی مطرح‌شده و سردست‌گرفته‌شده در انقلاب به زبان قانون اساسی است؛ تا این آگاهی عمومی را به یک میثاق ملی قابل رجوع تبدیل کند. اگر سطح، عمق، انسجام، جامعیت، روزآمدی و کارآمدی آگاهی پشتیبان انقلاب فاقد بلوغ لازم برای درک ادبیات سرپرستی جامعه بوده و نتواند الزامات یک آگاهی حکومتی برای نشستن در مسند مدیریت جامعه را تمهید نماید، طبیعتا با فرونشستن هیجان انقلاب، امکان ترمیدور فراهم خواهد گردید و انقلاب خودش را خواهد بلعید. چراکه مطالبه‌ی انقلاب در طول زمان با گرفتارشدن در حجاب معاصرت، رنگ خواهد باخت؛ و روزمرگی از یک‌سو، و صعوبت جهاد برای تاسیس نظم جدید از سوی‌دیگر، مردم انقلابی را مجبور به کرنش خواهد کرد؛ و وسوسه‌ی بازگشت از انتخاب انقلابی را در جان آن‌ها به حرکت خواهد انداخت. در این‌جا نیازمند یک میثاق ملی هستیم که مطالبه، حضور و انتخاب ملی سردست‌گرفته‌شده در انقلاب را مدام یادآوری کند. قانون اساسی، سندی ملی است که این وظیفه‌ی سنگین و حیاتی را به‌دوش می‌کشد.

در مورد مطالعاتی حاضر - یعنی انقلاب اسلامی ایران - اقتفای قانون اساسی به نظام هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی اسلامی، عمق، انسجام و جامعیت لازم برای پشتیبانی از یک آگاهی حاکمیتی را بالقوه داراست و با مشروعیت‌بخشیدن به مفاد آن، مشکل مشروعیت نظام جدید را حل کرده است. با این‌وجود درباره‌ی "روزآمدی" و "کارآمدی" قانون اساسی در تولید نظامات جدید برای ایفای نقش اسلام در سرپرستی دولت ملی، ابهامات و سوالاتی وجود دارد که محتوای چالش‌های بعد از انقلاب بوده است. حل این مساله نیازمند عبور از یک سلسله فرآیندهای تبدیلی است که در جای خود باید بحث شود. خود همین مساله، پایان‌نپذیرفتن انقلاب در مورد مطالعاتی حاضر را نیز به اثبات می‌رساند و تصریح می‌کند که راه گزینش‌شده در انقلاب، هنوز نیمه‌تمام مانده و "انتخاب ملی" هنوز به مقصد نرسیده است. به‌بیان‌دیگر، قانون اساسی جمهوری اسلامی، اگرچه میثاق ملی همه‌ی ایرانیانی است که در انقلاب مشارکت داشتند؛ اما این میثاق به زبان ساختارها و نرم‌افزارها ترجمه نشده و دستگاه دیوانی پیش‌ازانقلاب را هنوز سرنگون نکرده است. سرنگون‌ساختن دیوان‌سالاری فرسوده‌ی به‌جامانده از نظام شاهنشاهی و دولت‌سازی آمرانه، کار سترگ‌تری است که در امتداد انقلاب باید پی گرفته شود.

در این نقطه از انقلاب نیز امکان ترمیدور وجود دارد؛ و اساسا جدی‌ترین تهدید ترمیدوری در این نقطه از بلوغ انقلاب خودنمایی می‌کند. در مورد انقلاب اسلامی باید سنجیده شود که آیا دارایی‌های ملی توانایی عبور از این مرحله را نیز دارند یا نه؛ لذا فقط به تمدید نقطه‌ی ترمیدور باید بیاندیشند و از ستونی تا ستون دیگر را به "امید"، بَست بنشینند.

تبدیل "آگاهی اجمالی انقلاب" به آگاهی تفصیلی و تعیّن اجتماعی

نقطه‌ی حیاتی دیگر در انقلاب، پیش‌بینی مکانیزمی است که "آگاهی ملی اجمالی تجلی‌یافته در انقلاب" را به آگاهی تفصیلی و "خودآگاهی ملی جدید" تبدیل کند و هویت جمعی نوین، متکامل و متفاهمی را در تاریخ ملت رقم بزند. از این‌منظر، انقلاب اسلامی ایران، نقطه‌ی عطفی در تاریخ هویت ملی ایرانیان است که امکان تولد هویت جمعی متکامل نویی را در زیست‌جهان ایرانی فراهم ساخته است. سازوکار انقلاب اسلامی برای این مهم، «مساله‌ی رهبری» است. نظام رهبری و جایگاه ولایت فقیه، مکانیزمی است که بلوغ و پاگیری این آگاهی ملی جدید را سرپرستی می‌کند.

برخی از عواملی که در سالیان گذشته توجه به این مکانیزم را به محاق بردند، عبارت‌اند از:

  • غلبه‌ی ترجمان‌های صرفا فقهی(آن‌هم فقه فردی پیش‌ازانقلاب) از نهاد ولایت فقیه؛
  • غفلت از تدوین نظریه‌ی پشتیبان انقلاب اسلامی؛
  • عدم توجه به ظرفیت‌های اندیشه‌ی سیاسی اسلام در ساحت دولت‌سازی؛
  • تقلیل شخصیت رهبری به ریاست یک جریان خاص سیاسی-اعتقادی؛
  • فروکاستن انقلاب اسلامی به یک مقابله‌ی سیاسی میان رژیم شاه و امام راحل؛
  • سهم‌خواهی برخی از انقلابیون از طریق شبهه‌افکنی در نظریه ولایت فقیه؛
  • مطرح‌ساختن الگوهای مدرن اسلامی موازی با نظریه‌ی ولایت فقیه.

عبارت گویای "رهبر انقلاب اسلامی"، در جامعه‌ی ما با‌ دو قرائت و تفسیر فهمیده می‌شود:

قرائت و تفسیر نخست، که یک قرائت نمادین محسوب می‌شود و طیفی از الحان را دربر می‌گیرد، معتقد است که این منصب، یادآور رهبری معمار کبیر انقلاب در به‌ثمرنشاندن مبارزات 15 ساله‌ی مردم ایران با نظام شاهنشاهی می‌باشد. در این دیدگاه، از آن‌جایی‌که انقلاب اسلامی یک واقعه‌ی تمام‌شده و به‌ثمرنشسته تلقی می‌شود، رهبری انقلاب یک نماد و امر تشریفاتی و اخلاقی است. منصبی که با یادآوری واقعه‌ی بهمن 1357، مراقب فراموش‌نشدن دستاوردهای ناشی از آن سال است.

قرائت و تفسیر دوم، یک قرائت فعال و پویاست، بر این باور است که فرآیند مبارزه‌ی مردم ایران هنوز تمام نشده و آرمان‌های انقلاب هنوز - به‌شکل کامل - به‌دست نیامده است؛ لذا از آن‌جایی‌که این مبارزه ادامه دارد، نیازمند رهبری است از همان جنس واقعه‌ی بهمن 1357. رهبر انقلاب در این قرائت به‌این‌معناست که انقلاب نیمه‌تمام را کسی باید رهبری کند؛ این فرد باید ویژگی‌هایی را داشته باشد که مانع تحقق ترمیدور در امتداد مبارزه و انقلاب سال 1357 شود. این فرد به‌واسطه‌ی اسلام‌شناسی‌اش، حافظ مشروعیت نظام بوده و در پیاده‌سازی قانون اساسی - به‌عنوان میثاق ملی – از چرخش به راست و چپ محافظ می‌کند. اما مهم‌تر از آن، رهبری و امامت مطالبات محقق‌نشده‌ی انقلاب است. مطالبات محقق‌نشده‌ای که سطح متفاوتی از مشارکت آحاد ملت را می‌طلبند. فراهم‌آمدن این سطح از مشارکت، نیازمند معماری آگاهی عمومی‌ جدیدی است که ابتدا در انقلاب جوانه زده بود؛ و در امتداد انقلاب باید آبیاری و پاسداری شود. رهبر انقلاب در این قرائت، منصبی است که معماری آگاهی ملی مطرح‌شده در مرحله‌ی پیروزی انقلاب را به‌عهده دارد. رهبری، بابه‌کارگیری و مهندسی ظرفیت‌های مطرح‌شده در قانون اساسی، میثاق ملی و آگاهی ملی اجمالی انقلاب را علی‌الدوام پی می‌گیرد و از طریق خط‌مشی‌گذاری و سیاست‌گذاری و معماری ارزش‌های جامعه، آگاهی ملی را به بلوغ لازم برای دولت‌سازی می‌رساند؛ به این‌ترتیب امکان ترمیدور در انقلاب اسلامی را ملغا می‌کند. لذاست که می‌فرمایند:

انقلاب اسلامى از این تحلیل جامعه‏شناختى به‌کلى مستثناست. در انقلاب اسلامى پادزهرِ فرود انقلاب در خود این انقلاب گذاشته شده است: ... "پایبندى به مقررات اسلامى" و "مشروعیت بخشیدن به قانون، مشروط بر این که برطبق اسلام باشد"؛ و مساله‏ى "رهبرى"»(14/ 03/ 1385).

رهبری در نظام سیاسی جمهوری اسلامی، رئیس دولت است؛ اما دولتی که اگرچه متولد شده است، اما هنوز پا نگرفته و به‌راه نیفتاده است. به‌بیان‌دیگر، اگرچه نظام سیاسی پدیدآمده در انقلاب اسلامی - مردم‌سالاری دینی مبتنی‌بر ولایت فقیه –با آگاهی ملی انقلابی تطابق دارد؛ اما نظامات و الگوها و ساختارها و بنیان‌های ساحت بوروکراتیک و دیوان‌سالاری کشور هنوز فاقد ملاکات لازم برای تطبیق با آگاهی ملی انقلابی است. تحقق این مهم نیز، یک امر ابلاغی و قدرت عمودی نیست؛ بلکه به‌میزان خروج از آگاهی اجمالی ملی به آگاهی تفصیلی ملی، امکان دولت‌سازی فراهم می‌شود. این بلوغ خود را در شفافیت و صراحت و تفصیل سه عرصه‌ی: "مطالبات ملی"، "مشارکت‌های ملی" و "انتخاب‌های ملی" نمودار می‌سازد.

نتیجهگیری

امکان ترمیدور در انقلاب اسلامی را باید با نقشآفرینی و رشد آگاهی ملی انقلابی سنجید. ارزیابی عرصههای عمدهی تجلی آگاهی ملی که شامل: مطالبات ملی، مشارکتهای ملی و انتخابهای ملی میشود، شاخص مناسبی برای این است که بگوییم آیا ترمیدور، دامن انقلاب اسلامی ایران را نیز خواهد گرفت یا نه. ارزیابی رشد مطالبهگری در ساحت سیاست(جریانهای بانشاط سیاسی، اعتراضات مدنی و ...)؛ مشارکت مردم در مواقع زمانی ملی(روز قدس و جشنهای پیروزی انقلاب و ...) و مواقف مکانی ملی(اجتماعات ملی همچون سالگرد ارتحال امام، اردوهای راهیان نور و ...)؛ انتخابها (انتخابات مختلف) نشانهی زنده بودن انقلاب در امتداد نظامسازی سال 1358 است. این شاخصها در برخی قسمتها از رشد مناسبی برخوردارند؛ اما در برخی قسمتها نیز حرکت کندی بر مسیر حاکم است. غفلت از رشد مطالبهگری ملی و مشارکت و حضور ملی در عرصههای مردمسالاری، از جمله مهمترین نقاط آسیبزای نظام سیاسی ماست. این عرصهها بهمیزان اشراب از منابع اصیل آگاهی ملی، میتوانند به سرعت و رشد نظام سیاسی کشور و دستیابی به دولتسازی اسلامی شوند.

 

[1]. Thermidor.

[2]. Crane Brinton.

[3]. در تاریخ تحولات انگلستان دو تاریخ انقلابی ثبت شده است. انقلاب نخست در سال 1649م که به "انقلاب بورژوایی" معروف است؛ و انقلاب دوم که از آن با تعابیری چون "انقلاب باشکوه"(Glorious Revolution) یا "انقلاب آرام" یاد می‌شود، در سال 1688م به‌پیروزی رسید و اولین سلطنت مشروطه و نظام جمهوری را پایه‌گذاری کرد.

[4]. در مورد تاریخ‌گذاری انقلاب امریکا، اختلاف نظرهایی وجود دارد؛ در این نوشته انعقاد قرارداد صلح و پذیرش استقلال امریکا از سوی انگلستان را تاریخ پیروزی انقلاب امریکا دانسته‌ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۷ ، ۱۳:۱۹

agahi

 

ترمیم انقلابی "آگاهی ملی"

بایسته‌های بازسازی سطح تئوریک انقلاب اسلامی در دهه‌ی پنجم انقلاب

این مطلب به الزامات ناظر به "ترمیم و ارتقای ساحت تئوریک انقلاب اسلامی" در دهه‌ی پنجم می‌پردازد.

 

طرح مساله

نگاه آسیب‌شناسانه به انقلاب اسلامی در طلیعه‌ی دهه‌ی پنجم انقلاب اسلامی، یکی از ضرورت‌هایی است که اهمیت آن بر اهل نظر پوشیده نیست. اینک با سپری‌شدن 40 سال از پیروزی انقلاب اسلامی می‌توان نگاهی منصفانه و منطقی به گذشته انداخت و ماحصل را با آرمان‌ها (از یک‌سو) و واقعیت‌های میدانی (از سوی دیگر) سنجید. این مطلب، که لب کلام رهبر معظم انقلاب در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری در سی‌ام شهریورماه سال 96 بود،[i] متاسفانه چندان مورد توجه قرار نگرفت و تکاپوی علمی لازم را در میان اصحابی که بالفعل مخاطب فرمایش معظم‌له بودند، برنیانگیخت.

پیرو مطلب فوق و ضرورت و اهمیت آن، توجه به یک نکته‌ی پژوهشی حائز اهمیت می‌نماید. دستاوردها و کاستی‌های انقلاب اسلامی در 40 سال گذشته قابل تسهیم در دو ساحت نظری و عملی است؛ اگرچه این دو ساحت از هم جدا نیستند و بر یک‌دیگر تاثیرات طبعی و اجتناب‌ناپذیری می‌آفرینند. خاصه آن‌که ساحت نظر، ریل‌گذار و تسهیل‌کننده‌ی ساحت عمل است؛ بنیان‌های نظری‌ای که به‌خطا گذاشته شده باشند، یا بنیان‌هایی که مورد غفلت واقع‌ گردیده باشند، به‌نحو اجتناب‌ناپذیری در ساحت عمل نیز تاثیر گذاشته و اختلال‌های میدانی را در عینیت جامعه می‌آفرینند. برای نمونه؛ غفلت از بنیان‌های اقتصادی تراز انقلاب اسلامی، مولد اختلال‌های اقتصادی در سال‌های اخیر بوده است؛ و تا زمانی‌که دست‌اندرکاران نظری و عملی ساحت اقتصاد، نسبت نرم‌افزاهای اقتصادی رایج در بین‌الملل را با اندیشه‌ی اسلامی مشخص نسازند، طبیعتا این اختلال‌ها به‌نحو روزافزونی امنیت جامعه را نیز تهدید خواهد کرد.

در تمهید رفع و دفع آسیب‌هایی که ریشه در ساحت نظر دارند، توجه به چند مطلب ضروری است؛ هدف و مقصود این نوشته توجه‌دادن اهل‌نظر نسبت به سه مولفه‌ی نظری آسیب‌شناسانه‌ در نسبت با مبانی نظری انقلاب اسلامی است. این سه مولفه را با عنوان "احکام بایسته برای ترمیم و ارتقای ساحت تئوریک نظام سیاسی جمهوری اسلامی" می‌توان نامید. مراد از به‌کارگیری واژه‌ی "احکام" آن است که نشان‌دهنده‌ی حاکمیت و مرتبت و مقدمیت تمهید این بایسته‌ها، پیش از پرداختن به اقدامات استدلالی و استنباطی دیگر باشد. این سه بایسته عبارتند از:

  • جبران خلاء و اختلال تئوریک در تدوین نظریه‌ی پشتیبان انقلاب اسلامی؛
  • جبران غفلت و تغافل در تبدیل آگاهی اجمالی به آگاهی تفصیلی در مقوله‌ی انقلاب اسلامی؛
  • جبران غفلت و تغافل در تعمیم و تبدیل نظریه‌ی پشتیبان انقلاب اسلامی به آگاهی ملی فراگیر.

 

1- خلاء و اختلال تئوریک

مراد از خلاء تئوریک، عدم توجه به نیازمندی‌های نظری و نظریه‌پردازی در انقلاب اسلامی ایران است. انقلابی در وزن و مقیاس انقلاب اسلامی ایران، بدون تامین بنیان‌ها و نرم‌افزارهای مستقل و اختصاصی نمی‌تواند به اهداف بلند و آرمان‌های مطرح‌شده در انقلاب دست پیدا کند. انقلابی که شعار محوری آن: "نه غربی، نه شرقی، جمهوری اسلامی" بوده است، نمی‌تواند در اداره و سرپرستی ساحات گوناگون جامعه، متمسک به نظریه‌های غربی و شرقی باشد؛ یا آن‌ها را به‌نحو انضمامی با نظریه‌های موجود اسلامی درهم‌آمیزد و نظریه‌ای التقاطی را مبنای عمل در یک موضوع قرار دهد.

ادامه‌دادن این غفلت و عدم توجه به تمهیدات ساحت تئوریک انقلاب اسلامی، زمینه‌ساز ترمیدور می‌تواند باشد و این انقلاب الهی را که برخاسته از فطرت بشری است، در هاضمه‌ی تمدن غرب منحل سازد. مخاطب این مطلب، نخبگان و نظریه‌پردازان جامعه است.

 

2- غفلت از آگاهی تفصیلی نسبت به انقلاب اسلامی

خیزش و نهضت مردمی‌ای که به‌رهبری امام خمینی به پیروزی انقلاب اسلامی و تاسیس نظام اسلامی منتهی گردید، قطعا برخاسته از آگاهی‌ای بوده است که توسط پیشتازان نهضت (حواریون امام راحل) در جان مردم آکنده می‌شد و آن‌ها را نسبت به باطن طاغوتی رژیم سیاسی پهلوی آگاه می‌کرد. با این‌وجود، آگاهی منتشرشده در آن دوره، بیش‌تر یک آگاهی اجمالی بوده؛ و قوت آن، تنها یارای بیرون‌راندن شخص شاه و نظام سیاسی شاهنشاهی را کفایت می‌داده است. این عمل سلبی، نیازمند عمل‌های ایجابی دیگری هم‌چون تاسیس نظام سیاسی نو، برپایی دولت و معماری یک جامعه‌ی جدید را می‌طلبد تا بتوانیم مدعی تحقق یک انقلاب بزرگ و تحول‌آفرین باشیم. این عمل ایجابی نیازمند آگاهی‌های تفصیلی‌تر و عمیق‌تر و مبسوط‌تری است که غفلت از آن، انقلاب اسلامی را در تنگناهای نفس‌گیر و اختلا‌های میدانی و عینی مبتلا می‌کند (که اکنون شاهدش هستیم).

عدم بسط این آگاهی موجب شکل‌گیری غفلت عمومی نسبت به پیموده‌نشدن مسیر انقلاب در جامعه می‌شود و انقلاب در نیمه‌ی راه خود رها می‌گردد. عدم تحقق آگاهی تفصیلی موجب می‌شود که – حتی متولیان و کارگزاران نظام - انقلاب را تمام‌شده تلقی کرده و از مراحل تکمیلی و اساسی‌تر آن غفلت کنند. برخورد ناباورانه با تاکیدات مکرر رهبر معظم انقلاب مبنی‌بر عدم تحقق مرحله‌‌ی دولت‌سازی، دلالت بر این غفلت عمومی دارد؛ این امر نیز به‌نوبه‌ی خود از عدم آگاهی تفصیلی به انقلاب اسلامی نشات می‌گیرد.

 

3- عدم تبدیل نظریهی انقلاب به "آگاهی ملی"

آگاهی، بُعد سوبژکتیویک یک عمل اجتماعی – مثل انقلاب – است. ایده‌ای که به آگاهی منتهی‌شده به انقلاب سال 57 انجامید، یک امر زنده و پویاست؛ لذا اگر این سطح از آگاهی، صرفا در ذهن و جان رهبران و عده‌ای محدود و انگشت‌شمار بماند، طبیعتا در واقعیت و عینیت جامعه تجلی پیدا نخواهد کرد. به‌نظر می‌رسد آن‌چه تحت عنوان "بصیرت" توسط رهبر معظم انقلاب بارها و بارها مطالبه شده و متاسفانه دست‌خوش سطحی‌نگری‌های سیاسی قرار گرفته است، ناظر به مساله‌ی اساسی‌تری است که می‌توان آن را ارتقای آگاهی ملی در تراز انقلاب اسلامی نامید. ارتقای آگاهی ملی و رسانیدن آن به سطحی که هم‌تراز ابژه‌ی انقلاب اسلامی باشد، نیز، یکی از احکام کبروی در دهه‌ی پنجم انقلاب اسلامی است. بدون همراهی آگاهانه‌ی آحاد ملت، همانند رفراندوم سال 58، دست‌یابی به مراحل متکامل‌تر انقلاب اسلامی، امری نشدنی است. لازمه‌ی این مهم نیز ابتدائاً تدوین نظریه‌ی پشتیبان انقلاب اسلامی و گفتمان‌سازی آن در جامعه می‌باشد. متولیان امور گفتمانی باید آبشخورهای آگاهی ملی را به‌نحو هوشمندانه بسنجند و متناسب با ظرافت‌های بایسته‌ی عرصه‌ی گفتمان، برای معماری آگاهی ملی چاره‌ها و تدابیر موثرتر و دانشمندانه‌تری دراندازند.

آن‌چه گفته شد را می‌توان تحت عنوان یک سوژه‌ی ملی در نظر گرفت و برای ترمیم و ارتقای آگاهی ملی مبتنی‌بر نظریه‌ی جامع انقلاب اسلامی چاره‌جویی و برنامه‌ریزی کرد. نباید فراموش کنیم که افق انقلاب، یک افق بشری بوده و در تراز یک تحول عظیم انسانی فرامرزی به‌وقوع پیوسته است.

 

[i]. «... نگاهِ کلان و راهبردی به انقلاب و مسیر انقلاب. ما این را در دستگاه‌هایمان نداریم؛ دستگاهی برای این کار نداریم. البتّه جزو وظایف رهبری است و تا حدّ ممکن... تلاش شده که این کار انجام بگیرد؛ لکن دستگاهی برای این کار نداریم. قوای سه‌گانه مأمور اداره‌ی کشورند و کشور را باید اداره کنند؛ هرکدام در یک بخشی و به یک نحوی. البتّه اداره‌ی انقلابی باید بکنند، شکّی نیست، امّا نگاهشان به‌طور طبیعی به همین راهی است که دارند میروند؛ به همین مسیری که دارند میروند؛ و نگاه کلان و راهبردی به مجموعه‌ی انقلاب در طول این ۳۹ سال گذشته و در طول دَه‌ها سال آینده قاعدتاً نیست.»(آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای، 30/7/97)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۵:۵۸

نیایش

 

پروردگارا! به من، این بندهی کوچک و نیازمندت، معنایی از زندگی را عطا کن که در برابر دلهرههای بیمعنایی که مشغولم میدارند، نلرزم و نبازم. معنایی عنایت کن تا بیمعناییهای زالووار تنیده به جانم، نپوساندم؛ تا عفن لهو و بازی را جایگزین علو ذکرت نسازم.

پروردگارا! انسی از ذکر خودت عنایتم کن که بیپناهی حضور در آوردگاه این نبرد ارادهها، نشکندم و به سفرههای اعطاف ابتر پناهنده نشوم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۰۸

یادداشتی به بهانه تولد ملاصدرا

از منظر "کلگرایی هستیشناسانه"[i]، فهم حیات جامعه، در تقلیل اجتماع انسانی به افراد و مجموعهی "فرد"ها بهدست نمیآید؛ چراکه تعاملات انسانی منجر به ظهور امر جدیدی میشود که قابل تقلیل به انسانها و روابطشان نیست و بر هویت فردیشان غلبه دارد و در اختیارشان تصرف میکند. همیشه کلگرایان در معرض این پرسش قرار داشتهاند که این امر جدید در چهچیزی متعین میشود؟ همچنین حیات فرد چگونه با این امر جدید تعامل برقرار میکند؟ طبعا در این فرصت اندک، طرح بحث چالشبرانگیزی مثل کلگرایی مراد نویسنده نیست؛ بلکه مقدمهای است که در آن میتوان جایگاه ملاصدرا و ضرورت توجه به مکتب فکری صدرالمتالهین را، بهبهانهی میلاد این دردانه، محل تامل قرار داد.

پیشفرض مولف آن است که ظهور سنتهای فکری، از تعینات کلبودن جامعه است. لذا تولد یک اندیشمند صاحبمکتب، صرفا تولد یک "فرد" نیست؛ بلکه تعینیافتن ظرفیت تاریخی یک جامعهی تاریخی در ظرف یک اندیشمند میباشد. این مطلب را برای دورههای تاریخی بشر - بهمثابه یک کل و از حیث وحدت نوعیهاش - نیز میتوان توسعه داد. مثلا، از اینکه کل تاریخ فلسفه شرحی بر افلاطون است، نتیجه میتوان گرفت که حدّ ظرف تفلسف بشر، تابهامروز از ظرف افلاطونی فراتر نرفته است. افلاطون سقف اندیشهورزی نیست، اما معدل و برآیند اندیشهی انسانهایی است که در این 2400 سال گذشته زیستهاند.

این مدعا با حضور و همزمانی توامان چندین سنت فکری و ظهور اندیشمندان بزرگ در یک آوردگاه عقلی خدشه پیدا نمیکند؛ چرا که وجود آدمی، ذوابعاد است و سلطهی فکری یک اندیشمند صاحب مکتب در یک دورهی طولانی تاریخی، صرفا گواه غلبه یکی از وجوه انسانی بر وجوه دیگرش، در یک حیطهی زمانی مشخص است و سقف اندیشه برای کل بشریت محسوب نمیشود و راه کمال را نمیبندد.

این استدلال را میتوان از منظر دیگری نیز مورد تامل قرار داد؛ منظری که تلاش میکنم آن را با طرح یک پرسش دیگر، برجسته کنم: اگر یک سنت فکری مشخصی در تاریخ متولد شود و هنوز جایگاه برجستهی در همان جامعه و بهتبع آن، در میان سایر ملل نیابد، این مطلب را باید گواه چهامری دانست؟ بهعبارت شاعرانهترش آنکه، آیا غربت یک اندیشمند، گواه سستی اندیشهی اوست؟ پاسخ خودم را ملهم از مطلبی از علامهطباطبایی عرضه میکنم که در مقدمات اعتباریات مورد توجه قرار دادهاند. ایشان میفرمایند: «رابطهی حقیقی فرد و جامعه ناگزیر منجربه شکلگیری واقعیت دیگری در جامعه میشود که بر اساس سعه و ضیق وجودی اشخاص، قوا، خواص و آثار آنها شکل میگیرد».[ii]

غلبهی یک سنت فکری، بیشازآنکه رهین استواری یک مکتب باشد، گواه سعه و ضیق وجودی قاطبهی اشخاص یک ملت یا یک دورهی تاریخی است. اگر سنت فکری دکارتی در اروپا غلبه میکند، پایههای انقلاب مدرنیته را با تعریف انسان متفردِ متعقلِ خودبنیاد بنا نهاده و در سراسر عهد تجدد اتساع وجودی مییابد؛ بیشاز آنکه حاکی از استواری نظام فکری دکارتی باشد، آشکارسازندهی ظرفیتهای فکری عهد تجدد و مردمان متجدد است. این سنت، آخرین ظرف اندیشهی بشر نیست؛ چراکه آستین مادر گیتی، بهحسب وحدت عینیهاش، اندیشههای رشیدتری را در پسِ غبار غربت میپروراند تا سَحَرش فرارسد و در ظرف موسعتری تشرف وجود یابد.

غربت صدرای شیراز ما – که اندکاندک ایام غربتاش بهانجام میرسد - ظهوریست از تقلاهای بشری برای پسزدن حجاب اندیشههایی است که بشریت را شرحهشرحه تعریف میکنند و از وجود واحد و موحدش، جزیرههایی میسازند که ظهور توحش مدرن، محصول آنهاست. اندیشهی صدرا در امتداد تقابل تقویمیاش[iii]، تمهدیدگر عبور از شکی است که دکارت آن را در وجود مدرنیته نهاده و به تفرد و تفرقی در انسانیت انجامیده که همهی پلهای میان آسمان و زمین را ویران کرده است. صدرای ما  - همچون رسول مسعی یاسین - با بنا نهادن مکتب فکریاش برمبنای وحدت وجود و حرکت جوهری، ضمن پذیرش مراتب مشکک اندیشه، سعهی صدری را در تفلسف عرضه میکند که اندیشمندان مشربهای گوناگون، امکان گفتوگو حول مسالههایشان را پیدا کرده و از انسانالکل سخن بگویند.

ظهور صدرا، گواهی بر طهارت ظروف وجودی ما و امکان طرح عالمی نو و تمدنی جدید است. ما بهخود میبالیم که در ظرف اندیشهی صدرا متولد شدهایم و در بستر این تکاپویی فکری، در حال "صدرایی" شدنیم. صدراییشدن تصلب در یک مکتب فکری نیست؛ بلکه درجهای از اتساع وجودی است که آدمی به مرتبتی میرسد که برهان و عرفان و قرآن را متساوق با هم مییابد و از عالم برهان، میهمان دنیای عرفان شده و ساکن در قرآن میشود.

اگرچه مکتب صدرالمتالهین، انتهای اندیشهی ما نیست، اما ظرفیست که تا در آن نبالیم، راهی به فراتر از آن نداریم. بهیادداشته باشیم که اندیشهها در "فردیت فرد" متولد نمیشوند؛ اندیشهها، از آنِ یک نفر نیستند؛ اندیشهها ظهور ظرفیتها و امکانهای بشریاند که سعهی وجودی یک ملت، آن را پذیرا میشود و در یک اندیشمند آن را متبلور میسازد. صدرا، تجسد کمال مطلوبها و آرمانهای ایرانی-اسلامی ماست(از حیث ملت بودن)؛ صدرا، ظهور تقلاهای بشری برای نیل بهکمال و خرق حجابی از پس یک حجاب است (از حیث تعلق به نوع بشر). بااینوجود در مقام تحقق عینی، در دامن طاهر ایرانی متولد شده و در کسای نورانیت اسلامی بالیده است. اگرچه این افتخار ایران است که گوهری چون صدرا را در آغوش گرفته و صدفوار، این درّ یمانی را پرورانده است؛ اما صدرا نیز مفتخر است که در ظرف مستور ایرانِ تاریخی قرار گرفته و مُظهِر ظرفیتهای این سرزمین شده است.

ما در اندیشهی صدرا زندگی میکنیم. ما در این فرجهی تاریخی، ضمن ترابط با دیگر ملتها، درون سنت فکری خودمان - چهخواه و چهناخواه، چهبدانیم و چهندانیم - در حال بالیدنیم؛ آگاهی ما از این واقعهی مبارک، تسریع در سرعت تولد تمدنی ماست و بس. باید بهایننکته آگاهی حاصل کنیم که ظرف وجودی بشر به بیش از شک در وجود نیازمند است؛ معرفتی که تشکیک وجود صدرایی آن را فراهم میکند.

صدرا، نه یک فرد؛ بلکه سنت فکری ماست. اکنون نوبت ماست تا همچون فرزندان خلف که وامدار صالح سلف خویشاند، برای انسانیت خستهی در خود تکیده و ملول از گریزپاییهای ایندیویجوآلیستی و شرحهشرحهکنندهی وجود، پیامی نوشین و گوارا تحریر کنیم که یادآور فطرت مجرب به امت واحده است. بهموجب این پیام، تجلیل از صدرا، تجلیل از صلح انسانی خواهد بود و تعلق انسان به یک نوع واحد مشکک را بهیادمان خواهد آورد. تجلیل از صدرا خاطر نشان خواهد کرد که انسانها علیرغم تفاوت در ظاهرشان، تنافری از هم ندارند و میتوانند ذیل هویت امت واحده، باری دیگر، گرد هم آیند.

 

[i]. Ontological Holism.

[ii]. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، قم: منشورات ذویالقربی، 351.

[iii]. دکارت متولد 1596م/1004ه.ق است. ملاصدرا نیز متولد 1571م/979ه.ق میباشد؛ پرسش از وجود، مسالهی هر دو اندیشمند است؛ با این تفاوت که دکارت، از انسان تصویر فرد متفرد متعقل خودبنیاد را ترسیم میکند، و صدرا حیّ متاله با وحدت در جوهر را از انسان تعریف مینماید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۱۵

 

فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَا یَبْلَى(۱۲۰، طه)

اگر محیط بهشتی که آدم علیه‌السلام در آن قرار داشت، ویژگی ابدی بودن را دارا بود، اساسا نیازی به نزدیک شدن به شجره خلد یا درخت جاودانگی نداشت. پس اجمالا موقت بودن اسکان در آن محیط برای آدم علیه السلام امری مسجل بوده است. از این‌رو، چه بسی بتوان هبوط را قطعه‌ای از قطعات تحقق اراده‌ی الهی مبنی‌بر جعل خلیفه در ارض دانست. یعنی هبوط قطعه‌ای است از فرآیند آیه‌ی ۳۰ سوره بقره تا آیه‌ی ۶۲ سوره نمل...

وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً... ۳۰ بقره

أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْض‌... ۶۲ نمل

البته برخی آیات سخنی دیگر دارند و تصویری ارائه می‌کنند که گویا اگر آدم علیه‌السلام در آن بهشت اولیه می‌بود، به‌نحوی آسان‌تر برای خلافت تربیت می‌شد؛ ولی با هبوط رسیدن به همان آمادگی‌ها با سختی و صعوبت همراه خواهد بود. هین مساله را در آیات ۱۱۷ و ۱۱۸ و ۱۱۹ سوره طه می‌توان ملاحظه کرد:

فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَکَ وَلِزَوْجِکَ فَلَا یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى ؛ إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیهَا وَلَا تَعْرَى؛ وَأَنَّکَ لَا تَظْمَأُ فِیهَا وَلَا تَضْحَى.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۲

 

«بدان که نفوس انسانیه در بدو ظهور و تعلق آن به ابدان و هبوط آن به عالم ملک در جمیع علوم و معارف و ملکات حسنه و سیّئه، بلکه در جمیع ادراکات و فعلیات، بالقوه است و کم ‏کم رو به فعلیت گذارد به عنایت حق جلّ و علا. و ادراکات ضعیفه جزئیّه اوّل در او پیدا شود، از قبیل احساس لمس و حواس ظاهره دیگر الاخسّ فالاخسّ، و پس از آن ادراکات باطنیه نیز به ترتیب در او حادث گردد. ولى در جمیع ملکات باز بالقوّه باشد، و اگر در تحت تأثیراتى واقع نشود، به حسب نوع ملکات خبیثه در او غالب شود و متمایل به زشتى و ناهنجارى گردد، زیرا که دواعى داخلیه از قبیل شهوت و غضب و غیر آن او را طبعا به فجور و تعدى و جور دعوت کند، و پس از تبعیت آنها به اندک زمانى حیوانى بس عجیب و شیطانى بى‏اندازه غریب گردد. و چون عنایت حق تعالى و رحمتش شامل حال فرزند آدم در ازل بود، دو نوع از مربّى و مهذّب به تقدیر کامل در او قرار داد که آن دو به منزله دو بال است از براى بنى آدم که مى‏تواند به واسطه آنها از حضیض جهل و نقص و زشتى و شقاوت به اوج علم و معرفت و کمال و جمال و سعادت پرواز نماید و خود را از تنگناى ضیق طبیعت به فضاى وسیع ملکوت اعلى رساند. و این دو یکى مربّى باطنى، که قوّه عقل و تمیز است، و دیگر مربّى خارجى، که انبیا و راهنمایان طرق سعادت و شقاوت مى‏باشند. و این دو هیچکدام بى‏ دیگرى انجام این مقصد ندهند، چه که عقل بشر خود نتواند کشف طرق سعادت و شقاوت کند و راهى به عالم غیب و نشئه آخرت پیدا کند، و هدایت و راهنمایى پیمبران بدون قوّه تمیز و ادراک عقلى مؤثر نیفتد...

پس حق تبارک و تعالى این دو نوع مربّى را مرحمت فرموده که به واسطه آنها تمام قواى مخزونه و استعدادات کامنه در نفوس به فعلیت تبدیل پیدا کند. و این دو نعمت بزرگ را حق تعالى براى امتحان_بشر و اختبار آنها مرحمت فرموده، زیرا که بدین دو نعمت ممتاز شوند افراد بنى نوع انسان از یکدیگر، و سعید و شقى و مطیع و عاصى و کامل و ناقص از هم جدا شوند. چنانچه جناب ولایت مآب فرماید: و الّذی بعثه‏ بالحقّ لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة. و در کافى شریف، در باب تمحیص و امتحان، ابن ابى یعفور از حضرت صادق، علیه السلام، نقل کند که قال: لابدّ للنّاس من أن یمحّصوا و یمیّزوا و یغربلوا و یستخرج فی الغربال خلق کثیر. فرمود: «لابد است از براى مردم از اینکه خالص شوند و امتحان گردند و تمیز داده شوند و غربال شوند، و استخراج شود در غربال خلق بسیارى».

امام خمینی؛ شرح چهل حدیث، ص: 238

 

چند سوال؟

چه ارتباطی بین ابتلا و تمحیص آدمی با هبوط و جعل انبیاء الهی و حاکمیت اصل تدریج بر ظهور قوای مستوره انسان وجود دارد؟

آیا با توجه به ظرافت ربوبی بودن هبوط، می‌توان هبوط را قطعه‌ای از مراحل تربیت و تکامل انسان دید؟ چگونه و با چه استدلالی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۱۳

 

معناى هبوط، همان تنزل شعاع مراتب است. و لذا مرحوم آخوند قضیه هبوط آدم «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً» را بر این معنى حمل کرده است، و لیکن بهتر و قریب‏تر در آیات رمزى قرآنى مانند «وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ» و کیفیت اکل از شجره و اغواى شیطانى و غیره، آن است که بر آنچه که اهل طریقت گویند منزّل باشد؛ انبیا بعد از آنکه به مقام فنا رسیدند و از کثرت، حتى کثرات اسمائى گذشتند، و اسماء را فانى در مبدأ دیدند و براى همه کثرات - مانند حضرت ابراهیم علیه السلام- افول قائل شدند؛ به مقتضاى حکمت لازم بود براى هدایت برگردند. و خطاى آدم این بود که به کثرت اسماء متوجه شد.

امام خمینی؛ تقریرات فلسفه، ج‏3، ص: 120

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۰۸

آن قضایایى که قرآن در حکایت آدم و شیطان و هبوط آدم دارد، ظاهر آن مراد نیست، بلکه این حقایق از رموز قرآنى است و باید سعى کرد تا معناى «وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» را فهمید، و معناى هبوط را فهمید. و همچنین باید معناى آیه شریفه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنْسَانَ فِى أحْسَنِ تَقْوِیمٍ* ثُمَّ رَدَدْنَاهُ‏ أسْفَلَ سَافِلِینَ» را فهمید.

امام خمینی؛ تقریرات فلسفه، ج‏3، ص: 114

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۰۵