یسعی

نگاه فلسفه تاریخی به سیاست وحیانی
یسعی

وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی...
پنداشته و انگاشته هایی در الهیات سیاسی تاریخ که می کوشد به زندگی عمومی بشریت در ساحت سیاست، نگاهی فلسفه تاریخی داشته باشد و تدبیر عمومی ساحت زندگی جمعی بشریت را با اتکا به آموزه های وحیانی بررسی کند

یسعی

نگاه فلسفه تاریخی به سیاست وحیانی





۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

 

این مطلب به بعثت و امکان استخراج قواعد نظریه‌ی سیاسی از آن می‌پردازد.

 

بعثت، دالّ‌بر جریان یک حقیقت متکامل مقنن در عوالم هستی است. اگر انسان، اشرف مخلوقات است و با تعالی بشر، عالم به تعالی می‌رسد؛ انبیاء نیز اشرف مخلوقات‌اند و با تکامل آن‌ها، بشریت به کمال نزدیک می‌شود. رسولان الهی که حاملان وحی و دین پروردگار عالمیان بوده‌اند، پیشوایی تکامل جریانی را به‌عهده دارند که ما آن را با نام دین می‌شناسیم؛ همان حقیقتی که برای رسیدن به عالی‌ترین مراتب رشد و بندگی، باید همه‌ی وجه خود را به‌سوی آن بگردانیم و حنیفانه رو به‌سوی دین کنیم. این دین با بعثت نبی‌خاتم به‌کمال خود رسید و مرحله‌ی جدیدی از تکامل هستی آغاز شد.

کم‌تر مفهومی را می‌توان به پیچیدگی وحی و بعثت در معارف بشری پیدا کرد؛ امری که درک حقیقت و کنه آن از انسان غیرمبعوث برنمی‌آید. باید مبعوث شوی تا به درک وحی و حقیقتی که در قالب بعثت در عالم اتفاق می‌افتد، نائل آیی. آن‌چه از حقیقت این امر نیز برای ما آشکار شده، همان مقداری است که انبیای الهی برای ما متنازل نموده‌اند و برای فهم ما سهل‌اش ساخته‌اند. با این‌وجود، بعثت را می‌توان به آثارش شناخت. یعنی آن‌تحولی که به‌واسطه‌ی بعثت برای انسان محسوس می‌شود، خود راهی است برای فهم اندک‌اندک این حقیقت ژرف.

اگرچه محسوسات ناشی از بعثت نبی‌ مکرم اسلام، حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله ابعاد متعددی دارد، اما یکی از ابعاد این تحول عظیم، ساحت سیاسی و اداره‌ی جمعی بشر است که گستردگی آن موجب شده است که سایر ابعاد بعثت نیز کم‌وبیش تحت تاثیر این ساحت قرار گیرند.

خدای متعال در آیه‌ی 144 سوره‌ی مبارکه‌ی آل‌عمران، خطاب به مسلمانان عهد رسول، از احتمالی سخن می‌گوید و آنان را دعوت به تفکر در یک حقیقت لازمان و لامکان می‌کند: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ...» این سوال تا امروز نیز زنده است. آیا اگر رسول شما، که همانند او برای امت‌های پیشین نیز مبعوث شده بود، رخت از این عالم بربندد یا در کارزار ماموریت و رسالت خویش به‌شهادت برسد، می‌خواهید به‌عقب برگردید و مسیر صعود و کمال را به حضیض سقوط و قهقرا تبدیل کنید؟! به‌راستی آن حقیقت چیست که با حضور مادی و فیزیکی رسول، صرفا بخشی از واقعه است که با حذف آن، به این حقیقت دائما متکامل صدمه‌ای نمی‌خورد و عالم همواره مسیر تعالی را – اگرچه با سرعت‌های متفاوت و شتاب‌های گوناگون – طی می‌کند؟

این حقیقت هرچه باشد، رسول خاتم در بعثت خویش، بخش محسوسی از آن را در قالب 3 مرحله به‌‌نمایش گذارده است. در مرحله‌ی نخست، این انسان برگزیده، تحولی درونی را تجربه می‌کند که وقتی به اوج خود می‌رسد، با نام رسول، برای یک ماموریت تاریخی و بشری برگزیده می‌شود. در مرحله‌ی دوم، رسول که اینک مامور است تا بعثت درونی خویش را در بیرون نیز محقق کند، در پی تاسیس یک جامعه‌ی نمونه برمی‌آید. در مرحله‌ی سوم نیز، این جامعه‌ی نمونه مورد اقبال سایر ملت‌ها قرار گرفته و تمدنی برپایه‌ی محتوای بعثت در یک دوره‌ی تاریخی پدیدار می‌شود؛ مرحله‌ی سوم که چه‌بسی در زمان حیات نبی هم نبوده باشد، از اهداف بعثت است و لذا با رفتن نبی، جامعه به عقب برنمی‌گردد.

بحث‌برانگیزترین مرحله‌ی بعثت، در عالم سیاست، مرحله‌ی دوم است. سوال در این مرحله آن است که آیا نبی برای گسترش فضائل اخلاقی‌ای که در مرحله‌ی نخست کسب کرده و می‌خواهد آن را در جهان منتشر کند، نیازمند تاسیس حکومت است یا نه؟! آیا مرحله‌ی دوم، یعنی ساخت یک جامعه‌ی الگو، بدون وجود یک دولت نبوی ممکن است، یا نه؟! این سوال را می‌توان با مراجعه به‌سیره‌ی رسول مکرم اسلام پاسخ گفت. آن حضرت بعد از بعثت، ابتدا به تربیت یارانی همت گماشتند که معمولا ایشان را با نام "امت" می‌شناسیم. رسول خدا به‌همراه این امت است که به مدینه هجرت می‌کند و انقلابی را در مدینه رقم می‌زند که زمینه‌ساز تاسیس نظام سیاسی مدینه و دولت مدینه می‌گردد. این انقلاب و تاسیس نظام سیاسی و معماری دولت نبوی است که می‌تواند در اندک زمانی – ظرف ده سال – جامعه‌ی نمونه‌ی مدینه را ایجاد نماید و آوازه‌ی آن، تمدن ایرانی و رومی آن روزگار را فتح کند.

پس از رسول مکرم اسلام نیز این مراحل، به‌عنوان یک الگوی جامعه‌ی سیاسی در جهان قابل مراجعه است. الگویی که می‌توان آن را فرآیند تاسیس تمدن نام نهاد؛ الگویی منطقی و تجربه‌شده در تاریخ بشر. در این الگو، بعد از انبعاث درونی یک صاحب رسالت، مراحل سیاسی-اجتماعی‌ای آغاز می‌‌شود که در 5 مرحله به تمدن فراگیر بشری می‌تواند منتهی گردد: رقم‌زدن یک انقلاب سیاسی-اجتماعی(پرهزینه یا کم‌هزینه)، ترسیم یک نظام سیاسی نوین در قالب تدوین قانون اساسی، بنیان‌نهادن یک دولت برای پیاده‌سازی و اجرای قانون اساسی و نظام سیاسی مذکور، معماری یک جامعه‌ی نمونه (به‌عنوان نمود عینی قانون اساسی)؛ و در نهایت، تکثیر جامعه‌ی نمونه در فضای بین‌المللی.

این فرآیند 5 مرحله‌ای، آموزه‌ی سیاسی بعثت آخرین نبی الهی است که در نقطه‌ی اکمال دین و اتمام نعمت، بعثت را به‌دست پیروان خویش سپرده است؛ ماموریتی که امروزه مسلمانان و آزادی‌خواهان جهان را به خویش دعوت می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۳۲

بهار

این مطلب با تاکیدبر دعای تحویل سال، رابطه‌ی تحول درونی و بیرونی را موضوع سخن قرار داده است.

 

همه‌ی دلنشینی دعای تحویل سال یک‌طرف، و مفاهیم عالی مندرج در آن طرف دیگر است. ما با دعای تحویل سال، خاطره‌ها داریم، اما همین دعا خاطر ما را به یک امر بسیار کلیدی معطوف می‌کند که شاید چندان بدان اِشعار نداشته باشیم؛ و آن امر کلیدی چیزی نیست جز: «تحول».

عالَم، عالَمِ تحولات است. جهان و هستی همواره در حال دگرگونی است؛ چه بخواهد و چه نخواهد. قاعده‌ی هستی، تحول است و از آن اجتنابی نیست. آن‌چه برای اختیار و اراده‌ی انسان در این میان می‌ماند، سمت‌وسو و جهت تحول است. آدمی می‌تواند در جهانی که همواره تحول در آن اتفاق می‌افتد، سمت‌وسوی تحولات خودش را انتخاب کند و برای تحولات خودش جهتی را برگزیند.

نکته‌ی مهم دیگری نیز در این میان وجود دارد: در عالمی که همواره در حال تحول و دگرگونی است، تحولات بیرونی، صرفا نشانه و مقدمه و طریق و مدخلی برای تحول درونی هستند. به‌بیان‌روشن‌تر، تحولات ابر و باد و مه و خورشید و فلک برای آن است که انسان به تحول برسد؛ هدف، تحول و دگرگونی‌ای است که در انسان باید بیافتد. هدف، انقلابی است که در درون انسان می‌تواند واقع شود و آدمی می‌تواند با گزینش سمت‌وسوی تحولات و دگرگونی‌ها، به انقلاب درونی راه پیدا کند و به هدف خلقت نائل آید. این نگاه به هستی، نگاهی آیه محور و آیاتی است. همه‌ی عالم، آیاتی هستند که انسان را به هدف خلقت رهنمون می‌کنند و انسان با پذیرش و مدیریت سمت‌وسوی تحولات، به دگرگونی و انقلاب باطنی راه پیدا می‌کند و باطن هستی - مرحله‌به‌مرحله - از وی حجاب برمی‌گیرد و خود را بر وی - اندک‌اندک - عیان می‌سازد.

لذا اگر اشتغال به مشاهده‌ی تحول بیرون، ما را به تحول درون منتهی نسازد، مشغول لغو و لهو بوده‌ایم و انسانیت انحصاری خویش را به‌کار نگرفته‌ایم. اگر بهاری در دَوَران زمین و گردش به‌دور خورشید بیاید و در این گذر ایام، راهی به باطن خویشتنِ‌خویش نیابیم و حجابی از ملکوت عالم برنگیریم، اسیر خسرانیم.

و نکته‌ی آخر این‌که، اگر بهاری در تکامل و تکوّن تاریخ که آن را با نام مبارک انقلاب اسلامی می‌شناسیم - بیاید و ما از این حادثه، صرفا قصه‌های پرغصه بشنویم و باطن آن را بر خویش عرضه نکنیم، از این بهار سهمی نبرده‌ایم و باز در خسران خویش باقی مانده‌ایم. آمدن بهار طبیعت، نشانه و مقدمه و طریق و مدخل توجه به بهاریست که در تکامل و تکون تاریخ در عصر ما واقع شده و عالم، به دوران جدید خویش وارد شده است و امکان سیر و صعود بیش‌ازپیش را برای انسان‌هایی که به لغو و لهو پشت می‌کنند، فراهم آورده است. این عروس نوپا، حجاب برانداخته و منتظر چشم‌های بینایی است که ریشه‌های حقیقی این واقعه‌ی زمینی را در ملکوت عالم به تماشا بنشینند. 

یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حوّل حالنا الی احسن الحال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۳۸

 

این مطلب، به بیان وحدت ذاتی و حقیقی انسان متذکر میشود.

«مجموع عالم من حیث هو مجموع، شخص واحدی است که دارای  طبیعتی واحد می‌باشد و وحدت او همانند وحدت اشیای مغایر که برحسب اتفاق گرد یک‌دیگر آمده‌اند، نیست. مثل اجتماع اجزای تشکیل‌دهنده‌ی خانه و یا افراد یک سپاه. دلیل این وحدت این است که بین اجزای عالم علاقه‌ای ذاتی و ترتب علّی و معلولی است بر سیاق "الاشرف فالاشرف الی الاخس فالاخس...". پس هر جمعیتی که بر همین وجه تشکیل شده باشد، وحدت بین افراد آن وحدت ذاتی و حقیقی است»

(صدرالدین شیرازی، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الربعه، ج7: 113).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۴۸

 

این مطلب دو تعریف رایج از فلسفه‌ی سیاسی را توضیح می‌دهد.

 

این پرسش قابل طرح است که آیا فلسفه‌ی سیاسی یک حوزه‌ی مطالعاتی است یا یک رشته‌ی علمی تخصصی (دیسیپلین)؟ برای پاسخ به این پرسش، مروری خواهیم داشت در تعاریف ارائه‌شده توسط اندیشمندان مختلف در رابطه با فلسفه‌ی سیاسی.

لزلی ژاکوب (Lesley Jacobe) معتقد است: «فلسفه‌ی سیاسی به مسائل مربوط به آن‌چه اخلاق سیاسی می‌نمایم، می‌پردازد». اخلاق سیاسی از نظر وی، صحبت درباره‌ی شکل آرمانی حاکمیت سیاسی و قلمرو و ماهیت آن‌چه حکومت باید انجام دهد، است.

جین همپتون (jean hampton)  موضوع فلسفه‌ی سیاسی را صحبت درباره‌ی جوامع سیاسی می‌داند. یعنی پاسخ به این‌که جامعه‌ی سیاسی چیست؛ یک جامعه‌ باید چگونه باشد تا بتوان آن را جامعه‌ی سیاسی نامید؟ وظیفه‌ی فلسفه‌ی سیاسی از نظر همپتون، درک شالوده‌ی دولت‌ها در عمیق‌ترین لایه‌ها و توجیه اخلاقی آن‌هاست؛ لذا می‌تواند چگونگی سربرآوردن یک جامعه‌ی سیاسی، ملاک و معیار تمیز جامعه‌ی سیاسی خوب از جامعه‌ی سیاسی بد را توضیح دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۳۷

 

این مطلب به تفاوتهای علم سیاست و فلسفه سیاسی میپردازد

 

اگرچه در روش و مسائل، فلسفه‌ی سیاسی و علم سیاست، قرابت‌های فراوانی با‌یک‌دیگر دارند، اما میان این‌دو تمایزاتی وجود دارد. علم سیاست، عمدتاً معطوف به وضعیت‌های موجود و بالفعل است و تا حد امکان می‌خواهد به‌شکل بی‌طرفانه‌ای، امور اجتماعی مانند: مسائل مربوط به قوانین اساسی، انتخابات، موازنه‌های قدرت و اثر احکام قضائی را تحلیل کند. اما فلسفه‌‌ی سیاسی نگرش‌هایی در مورد حیاتِ باسعادت اجتماعی ارائه می‌دهد؛ این‌که چه ارزش‌ها و سازمان‌هایی باید حاکم باشند تا امور مردم و جامعه را بهتر تمشیت کنند.

آغازگر فلسفه‌ی سیاسی، پرسش درباره‌ی رابطه‌ی فرد با جامعه و هم‌چنین کاربرد مفاهیم اخلاقی در حیطه‌ی اجتماعی است؛ بدین‌مناسبت به اقسام مختلف دولت می‌پردازد و عوامل و شرایط تشکیل‌دهنده‌ی نظام سیاسی معتبر، عدالت اجتماعی و منشاء مشروعیت حکومت را مورد بررسی قرار می‌دهد.

این‌ها عناصری هستند که می‌توان با رویکرد وجودشناسانه‌ به انسان و نقش انسان (انسانِ تعریف‌شده در نظام فلسفی) در جامعه و تأثیر جامعه و عناصر سیاسی در شکل‌گیری شخصیت آدمی، آن‌ها را بررسی کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۴۱

 

این مطلب اجمالا نسبت حرکت جوهری را با تحول بشریت و جامعه توضیح میدهد.

در حکمت متعالیه صدرایی برخلاف جهان ایستای ارسطویی، پویایی و پویشی همواره وجود دارد که همه‌ی جهان از جمله انسان را دربر می‌گیرد. برای جوهر وجود انسانی، دگرگونی‌های بسیار است؛ این شدن‌ها همواره وجود دارد؛ از پایین‌ترین مراحل یعنی نطفه و علقه شروع و تا بالاترین حد آن یعنی روح و عقل می‌رسد. در نتیجه، برهمین‌اساس اگر حرکت جامعه‌ی سیاسی، به‌عنوان مجموعه‌ی نظام‌مندی از انسان‌ها با طبع مدنی و اجتماعی، به‌عنوان یکی از جلوه‌های اعتباری و فروتر وجود، به‌سمت «وجود» باشد، حرکتی روبه کمال دارد.

انسان‌شناسی صدرایی ازسویی با هستی‌شناسی و نظریه‌ی حرکت جوهری وی در ارتباطی وثیق است؛ و از دیگرسو به «انسان کامل» و ظهور او؛ «انسان‌شناسی او با معادشناسی شیعی که به‌صورت انتظار ظهور امام دوازدهم به‌عنوان ظهور انسان کامل بیان می‌شود، مطابقت دارد. خود این انسان‌شناسی با نوعی نظریه‌ی عظیم مربوط به تکوین جهان و نفس پیوند دارد که عبارت است از هبوط نفس در اسفل سافلین و صعود تدریجی آن تا صورت انسانی به‌عنوان نقطه‌ی ظهور آن در آستانه‌ی ملکوت و تداوم این انسان‌شناسی در طبیعیات و مابعد الطبیعه معاد».

براساس نظریه‌ی حرکت جوهری، نفس انسان، در سیر مداوم و حرکت همیشگی خود، گام‌به‌گام و به‌تدریج کمال می‌یابد. حرکت همیشگی او به‌سوی کمال به‌هنگام همراهی با علم و دانایی، جلوه‌ای بیشتر دارد؛ از این‌رو در انسان‌شناسی ملاصدرا می‌بینیم میان «وجود» و «علم» پیوندی ناگسستنی برقرار است. به این‌معناکه هرچه انسان عالم‌تر گردد، به‌کمال و درجه‌ی وجودی او افزوده می‌شود. علم، نحوی وجود است که داشتن آن چیزی به دارنده‌ی آن می‌افزاید. این وجود از دارنده‌ی آن جدایی‌ناپذیر است و هرچه در شخص بیش‌تر باشد، بر اشتداد وجود او می‌افزاید. یعنی هرکه عالم‌تر باشد، وجودی شدیدتر دارد و هرکه از علم کم‌بهره‌تر باشد، وجودش ضعیف‌تر است. علم در نفس عالم تغییر و تحول ایجاد می‌کند و هرچه نفس عالم‌تر باشد، بیشتر به عالم نزدیک و شبیه می‌شود. بنابراین بی‌جهت نیست که او فلسفه را صیرورت نفس انسان می‌داند؛ برای این که عالم عقلی، مضاهی و متقارن عالم عینی شود.

برای تبیین مسیر حرکت، صدرالدین شیرازی، در زیر ساخت مباحثش، به اثبات محرک اول می‌پردازد. همان‌گونه که دگرگونی در همه‌ی هستی جریان دارد، در وجود جامعه‌ی انسانی نیز دائمی است و فراگرد «شدن»، باید در جهت «محرک نخستین» باشد. در عرصه‌ی اجتماعی، همه‌ی حرکت‌ها از جوهر و درون انسان آغاز می‌شود. هرگونه دگرگونی به تحول در آدمی برمی‌گردد و همو می‌تواند ترسیم‌کننده و تشکیل‌دهنده‌ی جامعه متعالی سیاسی باشد. با نظریه‌ی حرکت جوهری، صدرا توانست تبیین و تحلیلی فلسفی و دقیقی از هدف‌مندی انسان و نظام هستی ارائه دهد که همواره به‌سوی هدفی متعالی در حرکتند. هستی، نظامی متکامل است که از مرتبه‌ی ضعیف به‌سوی قوی و شدید در جریان است. حرکت هستی، لهوولعب نیست؛ براساس نظم و نظامی آفریده شده و تداوم یافته است و انسان نیز خارج از آن فرآیند دقیق نیست.

به‌بیان صدرایی، هر نوعی طبیعی، غایت و هدفی پوینده، تکاملی و عقلی دارد و وصول اشیاء به کمال، همیشگی یا در غالب اوقات است. برهمین‌اساس، تأکید می‌گردد که همه‌ی ‌اشیاء به‌حسب سرشت و طبیعت‌شان، جویا و طالب غایات خود هستند. مقتضای حکمت و عنایت خداوندی آن است که هر ممکنی به غایت و هدفی برسد. بنابراین در جهان‌بینی توحیدی، جهان «یک قطبی» و «تک محوری» است. در این نگرش، جهان، ماهیتی «از اویی» (انا الله) و «به‌سوی اویی»، (انا الیه راجعون) دارد. موجودات جهان با نظامی هم‌آهنگ به‌طرف یک مرکز، تکامل می‌یابند. براین‌اساس، در حکمت متعالیه تصریح می‌شود که «غایت کل، خداوند متعال است». او غایت موجودات و دگرگونی عالم همه به‌سوی اوست. واجب، غایت و هدف نهایی همه‌ی افعال است. با حرکت انسان در مسیر تکاملی و مطلوب، صدرا غایت حکمت عملی را شرح صدر و غایت حکمت نظری را نور می‌داند.

انسان، هستنده‌ای همواره رونده است و راه‌های نرفته‌ی بی‌شماری پیش‌رو دارد و این پویندگی در اجتماع برای او بازگشوده می‌شود. هستی‌شناسی صدرا در نوع نگاه او به انسان، تأثیری بسیار دارد. او مراتب وجودی انسان را با مراتب وجودی عالم، هم‌آهنگ می‌داند. به‌بیان‌دیگر، عوالم سه‌گانه‌ی هستی و مراتب نفس انسان برهم منطبق‌اند. گویی که انسان، جهان کوچکی است که آن سه مرتبه‌ی هستی در وجود او جاری می‌گردد. نفس هر انسانی در آغاز تکونش، وجود طبیعی مادی دارد که مبتنی‌بر حدوث «جسمانی» اوست. سپس بر مبنای حرکت جوهری، مراتبی از کمال را طی می‌کند و وجودش به‌تدریج لطیف و قوی می‌شود تا به مرتبه‌ی نفس بودن می‌رسد. در این مرتبه، انسانی است «مثالی» و صاحب قوه‌ی تخیل؛ سپس می‌تواند از این نشئه‌ی وجودی یا تحصیل کمالات «عقلی» به مرتبه‌ی انسان راه پیدا کند.

همان‌گونه که عوالم وجود باهم مرتبط‌اند و مراتب وجود، رابطه‌ی طولی دارند، مراتب انسان نیز در ارتباط با هم بوده و وحدت شخصی هر فرد در همه‌ی این مراتب محفوظ است. نفس انسانی از عالم ماده و جسمانیت، حرکت خود را آغاز می‌کند؛ پای به عالم مثال و تجرد می‌گذارد و در مراحل بعد می‌تواند به‌سمت عالم عقول گذر کند. در مراتب بالای هستی، وجود عین تعقل، و تعقل عین وجود می‌گردد. از این‌رو او می‌گوید که انسان همواره در ترقی از وجودی به وجود دیگر و از نشئه‌ای به نشئه دیگر است و در هیچ یک از مراحل، ثبات و درجازدن نیست. غایت اسفار اربعه و سلوک معنوی او، تبدیل‌شدن انسان به عالمی عقلی شبیه به عالم عینی است. به‌تعبیر او، شأن نفس انسانی آن است تا به درجه‌ای برسد که همه‌ی موجودات عینی، جزئی از ذات او گردند و قدرت او در همه‌ی موجودات، ساری و جاری گردد و وجود انسان، هدف و غایت آفرینش گردد.

بنابراین در انسان‌شناسی فلسفه‌ی سیاسی متعالیه، جهان و جامعه‌ی انسانی در حال تکامل است. انسان، اشرف مخلوقات است و هستی در خدمت او. «اساس عالم بر تربیت انسان است؛ انسان عصاره‌ی همه‌ی موجودات است... انبیاء آمدند برای آن‌که این عصاره‌ی بالقوه را بالفعل کنند و انسان یک موجودی الهی شود که این موجود الهی تمام صفات حق تعالی در اوست و جلوه‌گاه نور مقدس حق تعالی است». فراشدن از بالقوه و رسیدن به شأن بالفعل، در وجود انسان و جامعه سیاسی، تجلی می‌یابد.

 

سیدباقری، سیدکاظم (1390). "انسان‌شناسی در فلسفه‌ی سیاسی متعالیه" در: سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه(ج سوم)؛ به‌کوشش: شریف لک‌زایی. قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی: 115-119

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۱۰

 

این مطلب، ابعاد حرکت جوهری ملاصدرا را اجمالا توضیح میدهد

هستی، دگرگون‌شونده است و لحظه‌ای از تحول نمی‌ایستند. نهاد جهان، نهادی ناآرام و نوشونده می‌باشد. آفرینش، لحظه‌ای ازحرکت نمی‌ایستد که ایستادن، نابودی است. اما تحول در پدیده‌ها، مبتنی‌بر آن است که نوعی ثبات نیز در جهان وجود داشته باشد. به‌تعبیر نویسنده‌ی حکمت متعالیه، حرکت، حالتی سیال و دگرگون شونده است؛ پس واجب است که شییء ثابت و موضوعی وجود داشته باشد تا حرکت بر آن، عارض شود. آن شئی ثابت یا باید امری بالقوه و یا بالفعل باشد؛ اما محال است که بالقوه باشد. زیرا چیزی که وجود بالفعل نباشد، توصیف به بالقوه یا بالفعل نمی‌گردد؛ پس موضوع حرکت، باید امری ثابت و بالفعل باشد، اما این فعلیت نیز نمی‌تواند از هر جهت، محض باشد؛ زیرا که دیگر معنا ندارد که آن‌چیز بخواهد از قوه به فعل حرکت کند. طبعاً معنا ندارد که آن شئی متحرک باشد؛ بنابراین، لازم است که موضوع حرکت، جوهری جسمانی باشد، دارای هویت مرکب از امر بالقوه و بالفعل.

اگر گفته شود که شئی پس از تحول به‌طور کلی ماهیتی جدید و گسسته از سابقه خود می‌یابد، به‌این‌معناست که شیئی دیگر پا به هستی گذاشته است. در این‌صورت دیگر تحولی رخ نداده است و به‌دنبال خود، مشکلات معرفت شناختی و فلسفی فراوانی خواهد آورد. در هر حرکت، متحرک، همان جوهر شئی است که صفاتش عوض می‌شود و با حفظ ثبات خود، حالت‌ها و منزلت‌های گوناگون می‌یابد و جامه‌های متفاوت به تن می‌پوشد. ارتباط امروز با دیروز جز با فرض جوهری ثابت، امکان‌پذیر نیست. اگر زمین امروزی صددرصد با زمین دیروزی متفاوت باشد در آن‌صورت باید گفت که از زمین دیروزی، زمین نو بی‌سابقه‌ای حادث شده است و البته این انکار صریح حرکت و تحول است.

هیچ تحول و تغییری، رشته‌ی ارتباط شیء متحول را با گذشته‌اش به‌کلی نمی‌برد، بلکه فقط صورت و حالت آن را دگرگون می‌کند. به‌تعبیر دیگر در این عرصه، نوعی استکمال وجود دارد. استکمال به‌صورت لُبس بعد از خلع نیست؛ یعنی چنین نیست که صورتی از میان برود و صورت دیگر بیابد. بلکه استکمال به این است که همان صورت اول کامل‌تر و کامل‌تر شود که اصطلاحاً این را «لُبس بعد از لُبس» گویند. پس در تکامل یک موجود، چیزی از آن کم نمی‌شود، فقط نقایص حذف می‌گردند.

این بحث را ملاصدرا که یکی از ساحت‌های اساسی در انسان شناسی وی می‌باشد، در قالب نظریه «حرکت جوهری» طرح می‌کند. حرکتی که در ذات اشیاء و جوهر آنها روی می‌دهد. بر این اساس، خداوند لحظه‌به‌لحظه، آفرینندگی و وجود را به هستی افاضه می‌کند و هستی و به تبع آن انسان، همواره در حال "شدن" است. نه تنها اعراض، بلکه جوهر عالم، همواره در دگرگونی و نوآفرینی و نوآوری است. هستی در همه‌ی اجزاء، افلاک، کواکب، امور بسیط و مرکب، حادث و دگرگون‌شونده است. هر امری، هر لحظه در آفرینش و خلق جدید است. در این نظر‌گاه، حرکت شئی، جزئی از آن است و نه امری بیرونی...

 

سیدباقری، سیدکاظم (1390). "انسان‌شناسی در فلسفه‌ی سیاسی متعالیه" در: سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه(ج سوم)؛ به‌کوشش: شریف لک‌زایی. قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی: 107-108

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۳