فهم انسی
فهمی ذوقی از "ربنا ظلمنا انفسنا..."
این مطلب، ضمن یک مثال، به نقش و اهمیت بیبدیل "فهم انسی" از معارف الهی میپردازد.
قطعهی اول:
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(23 اعراف).
قطعهی دوم:
شاید 12 سال یا بیشتر از این بود که برای اولین بار متوجه شدم "خواندن" غیر از "فهمیدن" است. آن سالها به سفارش یک دوست، کتاب تفکر زائد از محمدجعفر مصفا را میخواندم. کتاب را خواندم و تمام کردم. رفیقم منتظر ذوقزدگی من از خواندن این کتاب بود؛ انتظاری که با بیذوقی خودم یخش کردم! من کتاب را تمام و کمال خوانده بودم، ولی آن درکی که رفیقم از این کتاب بهآن رسیده بود، من نرسیده بودم. گفتم: «کتاب خوبی است!» و او گفت: «همین؟!».
یکی دو سالی از این ماجرا گذشت. با این رفیقم که بهشدت ذوب در اندیشهی جناب مصفا بود، به دیدار یک رفیق مشترک رفتیم. دیدار گرم شد. حرف کتابهای مصفا پیش آمد. کتابی از ایشان را به این رفیق مشترک داد. چند ماهی بعد، اتفاقا این دو رفیق را باهم دیدم که سر مطالب عجیب و غریب این کتاب با همدیگر بحث میکردند. موضوعاتی بین آنها رد و بدل میشد که برایم تازگی داشت. برایم جذاب بود. گفتم این مطالب را در کجا میتوانم بخوانم؟! گفت: در همان کتابی که سال گذشته بهت معرفی کردم.
کتاب را دوباره شروع کردم به خواندن. برایم عجیب بود. من این مطالب را خوانده بودم؛ ولی این مطالب را انگار ندیده بودم. برایم این سوال پیش آمد که: چرا کتابی را که خواندهام، آنگونه که باید، نفهمیدهام؟ این سوال آنقدر برایم جدی بود که تا امروز مرا به یک وسواس در مطالعه مبتلا کرده است.
مساله ساده بود. خواندن یک کتاب داستان با خواندن کتابهایی که اسمشان را "کتابهای نظاممند" میگذارم، فرق میکند. آثاری هستند که جز با انسگرفتن، جز با دم کشیدن مطلب، جز با تلنگرهایی که زندگی به شما میزند، فهمیده نمیشوند... مطالبی هستند که تا تبدیل به ذکر نشوند، متذکرشان نخواهی شد.
قطعهی سوم:
بارهای این آیه را دیده و خوانده بودم: «قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(23 اعراف). اما زمانی تکانم داد که در قنوتهای مکرر در مکرر حاجآقا برایم سوال ایجاد کرد. زمانی که بارها خواندن ایشان را شنیدم و در ذهنم دم کشید و به تلنگری تکانم داد..
راستی، ما به نفس خودمان ظلم کردیم. ما داراییای داریم که بهآن ظلم کردهایم. خودمان به این داراییمان ظلم کردهایم. همگی به یک داراییمان با هم ظلم کردهایم. و چیزی جز رحمت و غفران الهی نمیتواند این ظلم را جبران کند. و اگر خدای به رحمت و غفران خودش ظلمی که در حق خودمان کردهایم را جبران نکند، زیانکاریم و سرمایهی بزرگی را باختهایم...
خدایا! ما پادشاهانی هستیم که مُلک خودمان را بهدست خودمان ارزان فروختهایم. دارایی عظیمی را به بهایی اندک دادهایم. ما سرمایهی خود را باختهایم. و اگر تو که از ما بینیازی، رحمت بر این خسران نبارانی، اگر بر این زخم خسرانمان مرهم نگذاری، چه کنیم؟! ما چه داراییای داریم که با آن، این ورشکستگیمان را جبران کنیم؛ جز عطای بدون استحقاقی تو به ما. ما مستحق رحمتت نیستیم؛ تو عطا کنندهای هستی که بدون استحقاق میبخشی... مرهم بگذار بر خسرانمان ای بیهمتا
گره بخورم در تو !
آنقدر سخت که با دندان بازم کنى