هستی دگرگون شونده (2)
این مطلب اجمالا نسبت حرکت جوهری را با تحول بشریت و جامعه توضیح میدهد.
در حکمت متعالیه صدرایی برخلاف جهان ایستای ارسطویی، پویایی و پویشی همواره وجود دارد که همهی جهان از جمله انسان را دربر میگیرد. برای جوهر وجود انسانی، دگرگونیهای بسیار است؛ این شدنها همواره وجود دارد؛ از پایینترین مراحل یعنی نطفه و علقه شروع و تا بالاترین حد آن یعنی روح و عقل میرسد. در نتیجه، برهمیناساس اگر حرکت جامعهی سیاسی، بهعنوان مجموعهی نظاممندی از انسانها با طبع مدنی و اجتماعی، بهعنوان یکی از جلوههای اعتباری و فروتر وجود، بهسمت «وجود» باشد، حرکتی روبه کمال دارد.
انسانشناسی صدرایی ازسویی با هستیشناسی و نظریهی حرکت جوهری وی در ارتباطی وثیق است؛ و از دیگرسو به «انسان کامل» و ظهور او؛ «انسانشناسی او با معادشناسی شیعی که بهصورت انتظار ظهور امام دوازدهم بهعنوان ظهور انسان کامل بیان میشود، مطابقت دارد. خود این انسانشناسی با نوعی نظریهی عظیم مربوط به تکوین جهان و نفس پیوند دارد که عبارت است از هبوط نفس در اسفل سافلین و صعود تدریجی آن تا صورت انسانی بهعنوان نقطهی ظهور آن در آستانهی ملکوت و تداوم این انسانشناسی در طبیعیات و مابعد الطبیعه معاد».
براساس نظریهی حرکت جوهری، نفس انسان، در سیر مداوم و حرکت همیشگی خود، گامبهگام و بهتدریج کمال مییابد. حرکت همیشگی او بهسوی کمال بههنگام همراهی با علم و دانایی، جلوهای بیشتر دارد؛ از اینرو در انسانشناسی ملاصدرا میبینیم میان «وجود» و «علم» پیوندی ناگسستنی برقرار است. به اینمعناکه هرچه انسان عالمتر گردد، بهکمال و درجهی وجودی او افزوده میشود. علم، نحوی وجود است که داشتن آن چیزی به دارندهی آن میافزاید. این وجود از دارندهی آن جداییناپذیر است و هرچه در شخص بیشتر باشد، بر اشتداد وجود او میافزاید. یعنی هرکه عالمتر باشد، وجودی شدیدتر دارد و هرکه از علم کمبهرهتر باشد، وجودش ضعیفتر است. علم در نفس عالم تغییر و تحول ایجاد میکند و هرچه نفس عالمتر باشد، بیشتر به عالم نزدیک و شبیه میشود. بنابراین بیجهت نیست که او فلسفه را صیرورت نفس انسان میداند؛ برای این که عالم عقلی، مضاهی و متقارن عالم عینی شود.
برای تبیین مسیر حرکت، صدرالدین شیرازی، در زیر ساخت مباحثش، به اثبات محرک اول میپردازد. همانگونه که دگرگونی در همهی هستی جریان دارد، در وجود جامعهی انسانی نیز دائمی است و فراگرد «شدن»، باید در جهت «محرک نخستین» باشد. در عرصهی اجتماعی، همهی حرکتها از جوهر و درون انسان آغاز میشود. هرگونه دگرگونی به تحول در آدمی برمیگردد و همو میتواند ترسیمکننده و تشکیلدهندهی جامعه متعالی سیاسی باشد. با نظریهی حرکت جوهری، صدرا توانست تبیین و تحلیلی فلسفی و دقیقی از هدفمندی انسان و نظام هستی ارائه دهد که همواره بهسوی هدفی متعالی در حرکتند. هستی، نظامی متکامل است که از مرتبهی ضعیف بهسوی قوی و شدید در جریان است. حرکت هستی، لهوولعب نیست؛ براساس نظم و نظامی آفریده شده و تداوم یافته است و انسان نیز خارج از آن فرآیند دقیق نیست.
بهبیان صدرایی، هر نوعی طبیعی، غایت و هدفی پوینده، تکاملی و عقلی دارد و وصول اشیاء به کمال، همیشگی یا در غالب اوقات است. برهمیناساس، تأکید میگردد که همهی اشیاء بهحسب سرشت و طبیعتشان، جویا و طالب غایات خود هستند. مقتضای حکمت و عنایت خداوندی آن است که هر ممکنی به غایت و هدفی برسد. بنابراین در جهانبینی توحیدی، جهان «یک قطبی» و «تک محوری» است. در این نگرش، جهان، ماهیتی «از اویی» (انا الله) و «بهسوی اویی»، (انا الیه راجعون) دارد. موجودات جهان با نظامی همآهنگ بهطرف یک مرکز، تکامل مییابند. برایناساس، در حکمت متعالیه تصریح میشود که «غایت کل، خداوند متعال است». او غایت موجودات و دگرگونی عالم همه بهسوی اوست. واجب، غایت و هدف نهایی همهی افعال است. با حرکت انسان در مسیر تکاملی و مطلوب، صدرا غایت حکمت عملی را شرح صدر و غایت حکمت نظری را نور میداند.
انسان، هستندهای همواره رونده است و راههای نرفتهی بیشماری پیشرو دارد و این پویندگی در اجتماع برای او بازگشوده میشود. هستیشناسی صدرا در نوع نگاه او به انسان، تأثیری بسیار دارد. او مراتب وجودی انسان را با مراتب وجودی عالم، همآهنگ میداند. بهبیاندیگر، عوالم سهگانهی هستی و مراتب نفس انسان برهم منطبقاند. گویی که انسان، جهان کوچکی است که آن سه مرتبهی هستی در وجود او جاری میگردد. نفس هر انسانی در آغاز تکونش، وجود طبیعی مادی دارد که مبتنیبر حدوث «جسمانی» اوست. سپس بر مبنای حرکت جوهری، مراتبی از کمال را طی میکند و وجودش بهتدریج لطیف و قوی میشود تا به مرتبهی نفس بودن میرسد. در این مرتبه، انسانی است «مثالی» و صاحب قوهی تخیل؛ سپس میتواند از این نشئهی وجودی یا تحصیل کمالات «عقلی» به مرتبهی انسان راه پیدا کند.
همانگونه که عوالم وجود باهم مرتبطاند و مراتب وجود، رابطهی طولی دارند، مراتب انسان نیز در ارتباط با هم بوده و وحدت شخصی هر فرد در همهی این مراتب محفوظ است. نفس انسانی از عالم ماده و جسمانیت، حرکت خود را آغاز میکند؛ پای به عالم مثال و تجرد میگذارد و در مراحل بعد میتواند بهسمت عالم عقول گذر کند. در مراتب بالای هستی، وجود عین تعقل، و تعقل عین وجود میگردد. از اینرو او میگوید که انسان همواره در ترقی از وجودی به وجود دیگر و از نشئهای به نشئه دیگر است و در هیچ یک از مراحل، ثبات و درجازدن نیست. غایت اسفار اربعه و سلوک معنوی او، تبدیلشدن انسان به عالمی عقلی شبیه به عالم عینی است. بهتعبیر او، شأن نفس انسانی آن است تا به درجهای برسد که همهی موجودات عینی، جزئی از ذات او گردند و قدرت او در همهی موجودات، ساری و جاری گردد و وجود انسان، هدف و غایت آفرینش گردد.
بنابراین در انسانشناسی فلسفهی سیاسی متعالیه، جهان و جامعهی انسانی در حال تکامل است. انسان، اشرف مخلوقات است و هستی در خدمت او. «اساس عالم بر تربیت انسان است؛ انسان عصارهی همهی موجودات است... انبیاء آمدند برای آنکه این عصارهی بالقوه را بالفعل کنند و انسان یک موجودی الهی شود که این موجود الهی تمام صفات حق تعالی در اوست و جلوهگاه نور مقدس حق تعالی است». فراشدن از بالقوه و رسیدن به شأن بالفعل، در وجود انسان و جامعه سیاسی، تجلی مییابد.
سیدباقری، سیدکاظم (1390). "انسانشناسی در فلسفهی سیاسی متعالیه" در: سیاست متعالیه از منظر حکمت متعالیه(ج سوم)؛ بهکوشش: شریف لکزایی. قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی: 115-119